با ناراحتی گفت:بابا ولمون کن کنار واستادی میگی لنگش کن؟ ازم بر نمیاد، گر تو بهتر می زنی بستان بزن.

رفیقش گفت: خیلی ترسویی آخه توکه اینجوری نبودی. چی شده رفیق،چرا سخت می گیری اگه من جای توبودم..........

در جواب این حکایت رو نقل کرد: یه سگ به مرغ گفت تو نسبت به صاحبت خیلی ناسپاسی،ولی من این ناسپاسی رو ندارم چون با یه تیکه استخون یا یه لقمه نون تا صاحبم صدا می زنه با جست وخیز به طرفش میام کلی براش دم تکون میدم دورش می گردم ولی توبا این همه پذیرایی که میشی صاحبت برا گرفتنت باید خودشو هلاک کنه وهنوز هم اگه بتونی فرار میکنی،مرغ در جوابش گفت:حرفتو قبول دارم تو درست میگی،فرق منو تو می دونی چیه؟من مرغ سرخ شده توی ماهیتابه زیاد دیدم ولی تو یه سگ توی ماهیتابه ندیدی، خودتو با من مقایسه می کنی؟تو نمی فهمی منو چرا پذیرایی میکنن،ولی من می دونم ،تو وقتی صاحبت بمیره خوشحالی که به گوشت واستخونی میرسی ولی من میدونم اگه منو نکُشن خلاصه باید مرغ بکُشن تو راحت باش که سگ نمی کُشن.

نقل از مرحوم پدرم رحمت ا...