دماغ پلویی که من خوردم
دوست عزيز:اگه از اون جور آدمايي هستي كه ممكنه با خوندن اين خاطره دچار تهوع و سر گيجه بشي خواهش مي كنم از خوندن اين خاطره ي بي ارزش بگذر،من هم ناخواسته و با اصرار اين و اون قسمتي ازخاطره دماغ پلو رو نوشتم اگه استقبال شد دماغ پلو 2 به همين زودي كليد مي خوره اگه نشد كاريست كه شده مي خواي نخوني خود داني ولي بخوني بهتره.
انگار همين ديروز بود زمان چه زود ميگذره،هنوز چشم به هم مي زني سهم دوره هاي زندگيت مثل سهم دوره ي كودكي،نوجووني وجوونيت،تموم شده و فقط غباری ازخاطرات اون دوره ها رو مجبوری که با سانسور نقل كني، مثل همين خاطره ی دوره كودكي من كه اگه بخوام همه ي اون اتفاقاتي كه برام افتاده رو بگم، حتما"از خنده روده بُرمي شي و كار دست خودت ميدي، پس مجبورم با سانسور و اشاره وار قسمتي از دماغ پلو رو برات بگم تا به خير و خوشي ماجراي ما تموم بشه.خُب ،از دوره كودكي شروع مي كنيم كه بيشتر ما فكر مي كنيم بهترين دوره زندگيمونه، ولي دوره نو جووني اگه از دوره كودكي بهتر نباشه، دست كمي از دوره كودكي نداره ،چون تو اين دوره، آدم احساس مي كنه از دوره كودكي به دوره نو جووني منتقل شده ، از يه خورده،بيشتر، مستقل شده، مي تونه به مهموني عمومي و خصوصي بره ،معاشرت با بزرگتر ازخودش رو تجربه كنه، بيشتر مورد توجه قرار بگيره، اگه بلد باشه خوب حرف بزنه و بدونه حرفشو كجا بزنه، بيشتر از وزنش تشويق ميشه،بازم بگم؟خيلي خوبي هاي ديگه داره كه اگه همه رو بگم مثنوي 70 گرم كاغذ شود.دوره نو جووني من با بقيه، يه فرق اساسي داشت،چون به اصرار و خواسته پدرم خيلي زود وارد اجتماع شدم، ایشان هم مثل هر پدري دوست داشت تا من توي هر مجلسي خودي نشون بدم،من هم از كتابهاي ايشان استفاده ميكردم و در بعضي جاها خودَكي نشونَكي ميدادم. وقتي وارد خونه مي شدم بيش از وزن و عقلم تشويق مي شدم،چون تعزيه خواني و نوحه خواني هم بلد بودم، هرجور مي خوندم مي گفتن خوب خوندي، ميدونم حوصلت سر رفت مي خواي بدوني كار من و دماغ پلو به كجا كشيد؟حوصله كن عزيزم مثل من صبوري كن،ببين چند ساله كه درد دل نكردم، حالا كه پيدات كردم ميخوام بدوني من چي كشيدم و حرفي نزدم .
ماجرا از اينجا شروع شد كه همه ما به يك مهموني عمومي دعوت شده بوديم، كمي از ظهر گذشته بود كه وارد هيات شدم، جا برا نشستن نبود، از رو ناچاري،روبروي مرد سالخورده اي نشستم، جووناي بزرگتر از من هم مشغول خدمت رساني بودن،يكي از اونايي كه سفره زير بغلش بود با صداي بلند گفت: خدا پدر صلوات فرسته بيامرزَه، جمعييت گرسنه و منتظر صلوات فرستادن ،دومي را بلن تر،سومي را ازي بلن تر،صلوات كه گفته شد پچ پچ شروع شد از همديگه مي پرسيدن ناهار آبگوشته يا پلو؟ يكي ازاون بالا گفت برنجه،برنج،و پس از چند دقيقه جوونا با مجمعه هايي كه بشقاباي پلو توش بود وارد شدن،با سرعت بشقابارو رو سفره ي دراز گذاشتن،معمولا" غذا دادن از بالا ي مجلس شروع ميشه، تا بخاد غذا برسه به پايين مجلس و اونايي كه دم در نشستن زمان مي بره، دم در نشسته ها يا خيلي دير اومدن يا سن كمي دارن، من هم بايد دم در مي نشستم ولي چون جا نبود شايدم ميخواستم زرنگي كرده باشم، خودم رو وسط وسطا جا دادم، اولش فكر كردم خيلي خوش بحالم شده، ولي زهر مارم شد چون هر يه بشقاب پلو و خورش كه رو سفره مي اومد برا دو نفر بود. ظرف پلوي منو كه گذاشتن رو سفره كاملا" معلوم شد با پير مردي هم غذا و هم كا سه شدم كه بنده خدا كمي هم سرما خورده بود و دماغش هم مرتب آويزون ميشد،تقصيري نداشت حالش مساعد نبود متأسفانه من هم به دماغش حساس شده بودم،از طرفی چون جمعييت زيادي وارد مجلس شده بود. نمي تونستم جابجا بشم مخصوصا" كه هر كدومشون يه چيزي مي خواستن،مثلا" يهو 4نفر با همديگه مي گفتن يا عباسه علي(اشاره به سقا بودن حضرت عباس) يكي از اون جوونا كه پنج تا انگشتشو توي پنج تا ليوان روحي(روي) كرده بود به هر نفر يه ليوان ميداد و همه هم خيلي راحت از ليوان هم استفاده ميكردن.سرتُ درد نيارم، دو قاشق از پلو رو كه خوردم هيچ اتفاقي نيفتاد،داشتم آماده مي شدم سومين قاشق رو پركنم ، همغذاي سرما خورده من هم مي خواس قاشق سوم رو بفرسته بالا كه از بخت بد دماغش افتاد توي ظرف پلوي مشترك من و خودش!حالا مگه من روم ميشه كه از اون غذا نخورم،تا مكث كردم گفت "بخور عمي جان چيزه نَِبي"!
با هزار بد بختي چند قاشقي رفتم بالا كه بلافاصله عطسه اول و دوم و سومُ زد!حالا خودت حدس بزن كه چه اتفاقي افتاده؟نمي دونم بگم يا همين جا تمومش كنم بدون تعارف میگم ،منو شما كه اين حرفارو نداريم، طاقتشو نداري نخون مجبور كه نيستي، حالا كه اصرار مي كني خب با اجازه بزگترا مي گم ،آره دوست عزيز،علاوه بر اون يه تيكه از دماغ خشكش كه توي غذاي مشتركمون افتاد،با اون سه تا عطسه اي كه زد ،انگار همه آن چيزي كه توي بينيش مونده بود رو كمپلت خالي كرد تو ی ظرف غذا ی مشترکمون و خيالشو راحت راحت كرد!شما فكر مي كني من تونستم اون غذا رو نخورم ؟نه بابا چاره اي نداشتم، چيكار مي خواستم بكنم؟ فقط ميدونم كه همه، مرغ پلو خوردن و من دماغ پلو!باور كن نخواستم بخورم ،يه مقدار از غذا مونده بود كه گفتم الهي شكر،اون بنده خدا دو سه بار گفت بخور عمي جان،گفتم سير شدم ،ولي دروغ گفتم. داشتم مي رفتم كه يك نفر از اون بالا منو صدا زد گفت: قاسم بيا بالا تا دعاي سفره اي كه ديروز خوندي بازم بخوني،اين پا اون پا كردم حالم خوب نبود.دلت پاك باشه، روم به ديوار هر آن مي خواستم استفراغ كنم ولي با همون حال بدم رفتم بالا،تازه هنوز بلندگودار شده بوديم، همه منو نگاه مي كردن،گفتم صلوات بفرستن و پس از مقدمات ،گفتــــــــــــــــــــــــم:
بارالها به حق قرب نبي / به رسولت محمد عربي.
آن كساني كه از ره همت / به كمر بسته دامن خدمت.
آن كساني كه سفره بر چينند/ در دو عالم مراد خود بينند.
آن كساني كه مي دهند پلو/ در قيامت بپوش جامه نو.
آن كساني كه مي دهند خورشت/ تو بده غرفه خوشي به بهشت.
آن كساني كه مي دهند حلوا/ حشرشان كن به حضرت زهرا.
آن كساني كه مي دهند آبگوشت/ آب كوثر علي دهد تو بنوش.
آن كسي هم كه مي دهد شُله زرد/ در قيامت مكن تو رنگش زرد.
هر كسي هم كه مي دهد شير برنج/ در قيامت حساب او تو مسنج
هر كسي را كه مي دهند بلُغور/ بي حسابش ببر به جانب گور.
هر كسي كه مي دهد كوفته/ تورسان بر مرادش اين هفته.
آن كساني كه مي دهند چاي و قند/ در قيامت بده تو قصر بلند.
آن كساني كه مي دهند خربوزه / حشرشان كن به حضرت حمزه.
هركسي را كه مي دهد انگور / در قيامت مكن تو چشمش كور.
آن كساني كه مي دهند خيار /حشرشان كن به سيدالابرار.
هركسي را كه مي دهد سبزي/ رحمتت را بروي او ريزي.
آن كساني كه مي دهند پنير/ حشرشان كن به حضرت امير.
آن كساني كه اب آوردند/ از براي ثواب آوردند.
آن كسي هم كه آب وقليان داد/ سر خود را به راه ايمان داد.
خدا ز بنده مومن بسي شود خشنود/علي الخصوص زآنكس كه اين طعامش بود.
پس از اين دعا گفتم دستها را بالاتر ببرند و گفتـــــــــــــــــــــم:
الهي كه اين سفره معمور باد / هميشه پر از نعمت و نور باد.
كه چشم بد انديش و چشم حسود/ از اين سفره و صاحبش دور باد.
و اين دعا رو گفتم و همه با صداي بلند ميگفتند آميـــــــــــــــــــــــــــــن.
مراد جمله دلها برآور اي معبود/ به كربلاي معلا رسان به زودي زود.
مراد جمله دلها زعام تا به خواص/ كه بعد فاتحه خوانند سوره اخلاص
نـــــــــثار روح در گذشتگان فــــــــــــاتــــــــــــــــــــــحه.
من که منتظر بودم تشویق بشم یکی از اون بالا گفت چیش بخوندی؟ شَعِر مگی؟ بّس دعو بخَِنی اینو چیِشِس کِه مِخَنِه؟ مِسخِره بَزیس بابا. میخوای بگم بعدا" چه حالی پیدا کردم؟ فعلآ" تمومش میکنم تا تو هم برام خاطره بگی، باشه؟