تهمت بارِ به ظاهر سبک ولی سنگین (3)
نقل یک حکایت پند آموز
برخی با نگاه حسادت و به قصدِ از چشم انداختن و تخریبِ دیگران هر کار خیری را به بدی و شر قضاوت می کنند برخی هم کارشان شایع سازی است شور بختانه این روسیاهان مستمع و شنونده ی تهمت را نیز با خود به آتش می برند
حکایت
روزی مردی نزد عارف بزرگی رفت و گفت؛چند ماهی است در فلان محل خانه ای گرفته ام روبروی خانه ما مادر و دختری زندگی می کنند که هر روز و گاهی هم شب مردان متفاوتى آنجا رفت و آمد دارند بگونه ای که تحمل این وضع برای من دشوار شده!
عارف گفت: شايد اقوام باشند؛
مرد گفت: نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت مي آیند و بعدازساعتى ميروند.
عارف گفت: کیسه ای تهیه کن به تعداد آدم هایی که وارد آن خانه می شوند سنگ داخل آن بینداز و بعد از چندماه کیسه با سنگ هایش را برایم بیاور تا گناهان آن ها را وزن و سنجش کنم.
مرد با خوشحالی پذیرفت اما وقتی بعد از چند ماه خواست کیسه را نزد عارف ببرد سنگین بود به عارف گفت:کیسه خیلی سنگین شده اگر امکان دارد شما تشریف بیاورید!
عارف فرمود: يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نمی توانی حمل کنی پس چگونه ميخواهى با بار سنگين گناه، نزد خداوند بروى؟ حال برو به تعداد سنگها از همه ی آن ها طلبِ حلاليت و استغفارکن. چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستدارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند. اى مرد آنچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت. همانند تو که در واقعيت، مومن اما که درحقيقت شيطان هستی.