از ماه رمضان گفتیم که وقتی از راه می رسد سیل خاطرات دوران کودکی ما را با خود می برد
کمتر کسی را می شود یافت که از کودکی اش و روزه های نیم بندش خاطره نداشته باشد و برای ماها که در روستا متولد شده ایم و با مردم خوب و با صفای روستا معاشرت کرده ایم یاد آوری آن همه با هم بودن و سرانجام بی هم شدن برایمان ناگوار است به ویژه وقتی به طور حقیقی و یا خیالی به کوچه پس کوچه های شناخته شده ی روستا سرک می کشیم و جز سکوت مرگبار چیزی و کسی نمی بینیم غصه ها و دردمان مضاعف می شوند البته خداوند را شاکریم که عزیزانی در بهمن آباد زنده و نعمت و برکت هستند ولی از آنجا که انسان با هم بودن را دوست دارد یاد فراق و هجران یاران رفته و یاد آوری کوچه های پر جمعیت آن روزها و همهمه و غلغله و گفتگوهای مردان و زنان و کودکان که از دل خانه ها بر می خاست و سکوت مرگبار اکنون ناراحتش می کند
هجرت روستائیان به شهر و هجرت خیلی از همولایتی ها به قبر باعث شد کوچه ها چنان در سکوت فرو روند که حتی از صدای خوش خروس و صدایِ نا خوش عرعرِ الاغ و دیگر حیوانات هم محروم شویم انگار همه ی چیزها را ناگهان و یکجا از ما گرفتند
هر سال که نو می شود کافی است نگاهی بیندازیم به گذر عمر خودمان و عزیزانی که در طول یک سال برای همیشه از بین مان رفتند که البته برخی مرگ ها تلنگری هستند برای زندگان و هشدار به غفلت زدگان یعنی ای که در خوابی دمی بیدار شو...مانند مرگ دایی زاده مان مرحوم مغفور اکبر محترم
حال که قلم به سوی عزیزان رفته چرخید به یاد همه ی در گذشتگان به ویژه شادی روح مرحوم شدگان در طول سال 1402 صلوات و فاتحه تقدیم می کنیم