دلگیرم ازخودم(7)
از هیچکس به جز خودم دلگیر نیستم
از خودم دلگیرم که کلام شیرین خداوند را با زبان تلخ بیان کردم
از خودم دلگیرم که بی آنکه خود عامل باشم همه را توصیه به صبر و حق می کنم
از خودم دلگیرم که شِکر بیرون بودم و تبَر خانه
از خودم دلگیرم که پیش از آنکه خانه و خانواده ام را از آتش دور کنم دیگران را امر به معروف می کنم
از خودم دلگیرم که امرو به معروف و نهی از منکر را به اهلش واگذار نکردم
از خودم دلگیرم که واجبات را قربانی مستحبات کردم
از خودم دلگیرم که آخرتم را به بهای نا چیز دنیا فروختم
از خودم دلگیرم که از کلمه نمی دانم گریزان هستم
از خودم دلگیرم که به جای شرم از خدا از خلق شرم داشتم
از خودم دلگیرم که از همه ی دوربین های کار گذاشته احتیاط کردم جز دوربین خدا
از خودم دلگیرم که رضای خلق را بر رضای خدا ترجیح دادم
از خودم دلگیرم که تلاش کردم فکر و نگاه و سلائق و عبادت و اطاعت و منطق و آداب و فرهنگِ دیگران را با خودم هماهنگ کنم
دلگیرم از خودم به خاطر آن همه گفتنی های بیجا
دلگیرم از خودم به خاطر کسب علم غیر نافع
دلگیرم از خودم به خاطر سکوت هایی که نباید می کردم
دلگیرم از خودم به دلیل این همه نوشته های بی حاصل و عاطل و باطل
دلگیرم از خودم
از راه رفته ام
راه نرفته ام
حرفی که گفته ام
حرف نگفته ام
کاری که کرده ام
کار نکرده ام
دلگیرم از خودم
غمگینم از خودم
از تلخی زبان
از وهم و از گمان
تهمت به دیگران
غیبت از این و آن
دلگیرم از خودم
از هر چه رشته ام
از آنچه بافته ام
این پرسش از خودم
چون شد جوانی ام
کو رفته ای کجا
از من شدی جدا
دلگیرم از خودم
از هر چه غافلم
پیری ز ره رسید
پشتم ز غم خمید
این کوله ی گناه
کرد روز من سیاه
دلگیرم از خودم
از ریب و از ریا
وز دوری از خدا
وز عهد بسته ام
پیمان شکسته ام
از دلخوشی که رفت
از سر خوشی که رفت
رفت خاطرات پاک
گویی به زیر خاک
دل ها شکسته ام
طرفی نبسته ام
حرفم شود شِکر
نبوَد در او اثر
این تلخیِ بیان
کاری کند چنان
چون نیست باب طبع
دورم کند ز جمع
تنها کند مرا
رسوا کند مرا
ای وای از این زبان
ای وای از این بیان
ای وای از خودم
ای وای از خود