مکن یاد آوری بر رنج رفته
رها کن نقل و نشخوار گذشته

مخور غصه که غصه، غصه آرد
بکن شادی که شادی، شادی آرد

گله هر گز مکن در زندگانی
که در این خوی این خصلت بمانی

گله از آدم نادان چه سود است
اگر رشکین و بد خواه و حسود است

غمی که روزگاری با تو بوده
اگر قدِ چو سَرَوت را خمیده

بکن دور از سرت تا می توانی
که غم مأمور بوده بهر آنی

به اکنون فکر کن که شاد هستی
ز بارِ رنج و غم آزاد هستی

به نعمت های اطرافت نظر کن
و این احوال بد از سر به در کن

خداوند همسری نیکو عطا کرد
دعایت دفع و رفع صد بلا کرد

خدا بخشیده فرزندان صالح
نه بد کردار هستند و نه طالح

بگو شکرا" که هستی در سلامت
به نا شکری مزن آتش به جانت

کسی که دور شد از شکر نعمت
رَود نعمت و آید رنج و محنت

کسی کو لطف خالق را نبیند
همه اوقات با شیطان نشیند

گذشته را بکن از ذهن خود دور
بینداز غصه ها را داخل گور

مراسم هم مگیر از بهر غصه
بگو با خود گذشته ها گذشته

مکن شور و صلاح با مرد احمق
که گفتارش بوَد بیهوده و لق

دلت با حزن و غم بیگانه گردان
که غم یا غصه باشند دشمن جان

به راضیِ خداوند باش راضی
در اکنون باش نی در عهد ماضی

مشو نومید از الطاف یزدان
که نومیدی بوَد در ذاتِ شیطان

به هر کاری توکل بر خدا کن
ره خود از ره شیطان جدا کن

اگر خواهی دل و جانت شود شاد
دل غم دیده ای کن از غم آزاد

بپوشان عیب و نقص آبرودار
خداوند هم تو را باشد نگهدار

اگر خواهی لبت پر خنده باشد
برایت زندگی زیبنده باشد

مگریان و مگریان و مگریان
بخندان و به خندان و به خندان

حذر کن قاسم و چشمی مگریان
که او خندان شود فردا تو گریان