سخن گرم و دل پذیر مرد نا شناخته(18)
امان از اسب چموش غرور
اسب چموش غرور خیلی هار را نقش زمین کرده است
می گویند اگر آتش می دانست سرانجامش خاکستر است هرگز با اینهمه غرور زبانه نمی کشید
غرور در همه ی ابعاد زندگی اثر گذار است همانگونه که اشاره شد فرد مغرور،منفور است او در زیر سقف خانه و در بین خانواده اش هم منزوی و تنهاست
فرد مغرور باید روی آنتن باشد و دوست دارد مدام تمجید شود فراعنه چنین خط و مشی و طرز تفکری داشتند به همین دلیل توصیه شده با فرد مغرور بحث نکنید که به جدل ختم می شود.
مرد نا شناخته گفت: با اینکه حکایت عالم محو شناس و کشتیبان را شنیده اید بنده تکرار می کنم؛ عالِمی نحو شناس ، سوار بر کشتی شد . او که مردی خودپَرست و به دانش نحو خود مغرور بود ، از روی کبر و غرور، روی به کشتیبان کرد و گفت : آیا چیزی از نحو می دانی ؟
کشتیبان گفت نه ، من تا کنون چیزی از نحو نخوانده ام
آن عالِم نحوی با ریشخند بدو گفت :حال که از نحو چیزی نمی دانی نیمی از عُمرت را تباه کرده ای
کشتیبان از این کلام پر غرور و تحقیرآمیز، دلشکسته شد ولی دَم برنیاورد . دقایقی بعد از این گفتگو طوفانی هولناک برخاست و امواجی کوه آسا بر پهنه دریا پدید آورد و کشتی را به گردابی مهیب گرفتار ساخت در این گیر و دار کشتیبان رو به آن نحوی کرد و گفت: ای رفیق شفیق آیا با فن شنا در دریا آشنایی داری ؟
مرد نحوی گفت نه ، تا کنون شنا نکرده ام . کشتیبان با قاطعیت و صراحت گفت:حال که شنا نمی دانی همه عُمرت بر فنا می رود زیرا این کشتی به گردابی فلاکت بار افتاده و راهِ نجاتی نیست به جز فن شناگری .
مولوی در این حکایت علم را ارج می نهد ولی غرور و فضول را به تمسخر می گیرد
نحوی تمثیلِ آن دسته از دانش آموختگانی است که به دانش خود می بالند و ادعای بیهوده می کنند و کشتی بان تمثیلِ اهلِ تزکیه و صفاست که خود بینی و غرور را از جان خود برکنده اند حال این غرور می تواند در مداحی و تعزیه خوانی و منبری و روضه و سخنرانی و نویسندگی و شاعری و هنر و...خودنمایی کند و یا در موقعیت های اجتماعی و عاریه و زود گذری که امروز هست و فردا نیست.
بر مال و جمال خویشتن غره مشو
کان را به شبی برند و این را به شبی...
ادامه دارد