باید باور کنی این قافله عمر عجب می گذرد
مرد نا شناخته گفت:بایدباور کنی این بدن رفته رفته و به مرور،کم توان می شود و روزی تو می مانی و یک بدن نحیف و ضعیف!
سال هایی را که از عمرت سپری شده شماره کن هر سال پیرتراز سال قبل شده ای ولی باورش برایت سخت است
چقدر از این جسم کار بیهوده کشیده ای؟
و چقدر روح و روانت را آزرده کرده ای؟
ضعف و کم توانی هشداری است که بسته ی عمر تو رو به پایان است
بعد از این هشدار ناگهان بسته عمرت تمام و بر گشت نا پذیر می شود.
راستی می توانی شماره کنی تا کنون چند نفر از دوستان و نزدیکانت به طور ناگهان و یا با امراض مختلف از دنیا رفته اند؟ این هشدار کافی نیست؟
من هم مانند شما چه بسیار دوستان و بستگانی را سراغ دارم که شاد و سرحال و قرص و محکم بودند ولی ناگهان بی هیچ عارضه و دلیل، و بی هشدار،جان به جان آفرین تسلیم کردند هیچ کدام از آن ها گمان نمی کردند با اتمامِ بسته ی عمرشان چراغ شان برای همیشه خاموش می شود
گاه رد پا و اثرِ کسانی را در صحرا می بینیم که شب تا صبح آب می راندند و با صدای گرمشان خستگی را از تن به در می کردند ولی سرانجام برای همیشه خاموش شدند
آنکه در فراز و فرودهای سفر چند روزه ی دنیا بر خود و اطرافیان سخت گیرد و از جاده فطرت عدول کند بی تردید باید آن سو پاسخگو باشد
مرد نا شناخته گفت: آنسوی مرز(برزخ) خیلی از داشته های ما (نماز و روزه) بی خریدار است می گویند هرچه کردی برای دنیایت بود ما هم مزدت را همان جا دادیم و با تو تسویه حساب کردیم در ضمن طبق مدارکی که به گردنت آویزان شده هیچ چیزی برای اینجا نفرستاده ای حتی فیلم اعمالت هم موجود است!...
ادامه دارد