یادی از مرحوم شدگان...
مرد نا شناخته گفت:همیشه بخش های شیرین دفترچه خاطراتت را بخوان
گذشته ی تلخ را با خوشی و آرامشِ اکنون مخلوط مکن که آینده ات را نیز تلخ می کند
خاطرات روزهایی را بخوان که صدای چهچه ی همولایتی ات از کوچه باغ های روستا گوشنواز می شد
روزهای قشنگ و به یاد ماندنی همنشینی ها و شب نشینی ها و پذیرایی ساده و بی ریا
روزهایی که هنوز چشم و همچشمی متولد نشده بود و یا حد اقل در آن دوره چشم وا نکرده بود و همه ی مردم در یک سطح و فارغ از شکاف و اختلاف طبقاطی و به دور از بِرُخ کشیدن و تظاهر با هم تعامل داشتند
اگر دلتنگ می شوی دلتنگ روزهای غیر قابل تکرار باش و آدم هایی که دیدارشان و نگاهشان و تبسم و سلام و علیک شان به قول امروزی ها انرژی مثبت را به دل و جانت منتقل می کردند و اکنون محروم شده ای از نگاه چهره به چهره با آن همه چهره!
خاطراتِ آهنگ دلنشین و آرامبخش لالایی مادران را بخوان که با موسیقی نابشان بچه ها را به خواب می کردند
لالا لالا گل زیره
چرا خوابت نمی گیره
لالالالا گل نعنا فدای اون قد رعنا
لالالالا گلم هستی عزیز این دلم هستی
لالا لالا گل خشخاش
چه نازی داره تو چشماش
گویی هنوز پس از این همه سال لالاییِ آرامبخش مادر ان آن روزگار را در گوش و دل و جان مان احساس می کنیم روحشان شاد باد
صفحاتی از خاطراتت را مرور کن که عروسی های محلی در بهمن آباد شادی بخش دل و جان مردم بودند و یاد کن از چاوشی های ماندگار مرحوم مجتبی و مرحوم مرتضی ذاکری و جذابیتِ تخت زدن برای داماد و ترانه خوانیِ ترانه خوانان و دهها رسم و رسوماتی که شوربختانه رو به نابودی می روند
و به روزهای ی که مرحومه سکینه کبله حسن بانوی آبرو دار و زحمتکش بهمن آباد دهها شاگرد بافنده تربیت کرد که هر کدام از شاگردانش استاد شدند و سال ها بافندگی می کردند( به گمانم ایشان مبتکر تنه درست کردن بودند تَنه همان تافته بافی به معنای بافتن پارچه است)
مرد نا شناخته گفت:اگر روزی تصمیم گرفتی به گذشته سفر کنی توصیه می کنم در گذشته نمان و زود به حال بر گرد که در حال زندگی کردن است که حالت را خوب می کند...
ادامه دارد