من از پدر ومادرم چه بلاها که ندید ه ام

قبل از خوندن این نوشته یه خواهشی ازت دارم ، اگه بعد خوندن این چن خط  ممکنه بهم ترحم کنی و دلت برام بسوزه ویا بهر علت ناراحت بشی از خوندن این  درد دل یاهر چی که اسمشو می زاری خود داری کن ،بزار به درد خودم بسوزم و بسازم ومثل پدر مادرم که باعث  آوارگی و دربدی من شدن بمیرم،خودم دارم منفجر می شم نمی خوام حتی به اندازه ی سر سوزنی کسی رو ناراحت کرده باشم اگه می بینی می نویسم ،فقط می خوام کمی سبک بشم ،همین ،چون کارم از همدردی ودلسوزی گذشته . ای روزگار،با من چه کردی؟ بله دوست عزیز ،چند سال پیش یه شعری در یکی از کتابها خوندم که نوشته بود:پسر که نا خلف افتد پدر زند چوبش / / پدر که نا خلف افتد پسر چکار کند؟حالا شده حکایت من وپدرم ، البته من غلط بکنم بگم پدرم نا خلف بوده، ولی باور کن  تازیانه ای که من از پدر مادرم خوردم تا قیامت و بعد قیامت با هامه و ،ازم حدا شدنی نیس.آره قربون آدم چیز فهم ، بابا م  برا خودش  برو بیایی داشته که همه ی اونایی که خودشونو خبلی بالا بالا می دونستن واسه بابام دولا راست می شدن ،انگار مجبور به حرمت گذاری بودن،بابام از وقتی چشماشو واکرده خودشو تو ناز ونعمت می دیده ،یه زندگی راحت وبی درد سری داشته ،مادرمم انصافا"زن خوشبختی بوده واز زندگی با پدرم  یه ذره هم گله نداشته ،بابام با اینکه وضع زندگیش خوب بوده ،نه زن صیغه ای داشته و نه در فکر ازدواج مجدد بوده،به عبارتی بابام مادرمُ قبول داشته ،تا جایی که ما بچه ها بهش لقب اول زن ذلیل رو  دادیم .گوش کردن حرف همسر اگه از حد بگذره ،قبولیه زن ذلیلی و دادن اختیار به زن تلقی می شه ،مثل ما برادر خواهرا که می دونیم بابامون زن ذلیل بوده،برادر !خواهر !دوست !نمی دونم چی بگم ،بابام اگه تحت تاثیر حرف مادرم قرار نمی گرفت به خدا قسم ما این بد بختی رو نداشتیم،آوارگی ما از اون جا شروع شد که بابام تسلیم کرشمه ی مادرم شد.بابام دشمن شناس نبود یه وقت شک نکنید که مادرم با دشمن رو هم ریختن تا بابام گرفتار بشه ،نه ،بابام ساده وزود باور بوده،چون تو خواب شبش هم نمی دید که خانه وکاشونش مصادره بشه که اول خودش آواره ی بیابونا بشه بعدشم بچه هاش گرفتار بشن ،یکی از داداشام می گه قسمت ما همین بوده،که هست.یکی دیگه می گه بابا زن دوست بوده،نه زن ذلیل،یه عده می گن آینده نگر نبود،برادر دیگم می گه بابا مدیریت نداشت، اون یکی دیگه میگه رفاه زدگی پدر رو بیچاره کرد.خلاصش کنم به کی بگم والله من حقم نیس که اینجا باشم .خب مادر جان چرا بچه هاتو آلاخون والاخون ،آواره دشت و بیابون کردی ؟چرا باعث شدی باغ به اون بزرگی رو از ما بگیرن؟ ببین چه ارثی بهمون دادی.وقتی بهت گفته بودن توی این باغ هر چی خواستی بخوری بخور ،ولی به این درخت نزدیک نشی ،چرا شدی ؟چرا پدر رو وادار کردی میوه ممنوعه رو بخوره؟می دونی آبروی ما،پیش فرشته ها رفت؟مامان حوا ،خداییش ما باید اینجا می بودیم یا اون جا؟می دونی برا بر گشتن به خونه قبلی مون چه شرط وشروطایی گذاشتن؟می دونی شیطونو انداختن به جونمون؟می دونی ما برادر خواهرا با هم  نمی سازیم وهمدیگرو می زنیم ومی کشیم؟آره مادر خوبم به بابام بگو ما در وضعیتی هستیم که هر کی بیشتر بکشه ،بیشتر مدال می گیره واو ن قهرمان ودلاوره،اگه قابیل هابیل رو شناخت وکشت ما می کشیم در صورتی که حتی یه بار هم مقتول رو  ندیدبمش ،مادرم ،شما می دونی طلاق چیه؟طلاق یعنی ازدواج می کنی ،بچه دار می شی بعد از هم جدا می شی وبعد وبعد تا آخر،آره این چوب وشلاق شماست که بابای ساده لوح من با خوردن اون میوه بر پیکرمون می زنه،حالا ما موندیم وبهشت گمشده و بازار ریا کاری ودغل کاری برا رفتن به بهشتی که ارث پدرمونه، هر کسی یه جاده ی مخصوصی درست کرده وبه بقیه می گه اگه بهشت می خوای بری باید مثل من باشی و از جاده ی من رد بشی،پدرم مادرم من خسته شدم شما که منو گرفتار کردید یه راهی بهم نشون بدید باشه