می خواستم با خویش خلوتی داشته باشم اما هر کجا رفتم شیطان! را زانو به زانو در کنارم دیدم
در اوج نا امیدی فهمیدم امید «برادر» ایمان است و نا امیدی «پسر» شیطان
و اگر اراده ام تعطیل شود شیطان راحت تر تصمیم می گیرد آنجا بود که برای رهاشدن  باید ابتدا از خود رها می شدم و برای اوج گرفتن  باید دعا می کردم
 دانستم باید در دعا دستم گشاده و رو به بالا باشد و چشمم امیدوار به رحمت پروردگارم
با این حال دلتنگی ام قابل کتمان نبود و گفتم؛پروردگارم!
 دلتنگم سخت دلتنگم! از این همه آلودگی و لودگی ها
 و خسته ام از سنگینی بارِ گناه و غباری که بر دلم نشسته
 خدای من بفرست باران نافعی که بشوید غبارها و زنگارهای دلم را
تا همزمان چتر را  به دور افکنم و به امید شستشوی کینه ها و حسدها و بخل و خودخواهی و پلشتی ها ساعت ها در زیر قطره قطره های باران قدم بزنم.
خدایا!
گاه این قدر امیدوارانه خودم را نزدیک به تو می دانم که  گمان می کنم فقط خدای من هستی شاید سعدی شیراز نیز همین را خواسته بگوید؛
چنان لطف او شامل هر تن است
که هر بنده گوید خدای من است
چنان کار هرکس به هم ساخته
که گویا به غیری نپرداخته
پروردگارا!
هر بامداداز اینکه یک بار دیگر مرا لایق زندگیِ دوباره دانستی به درگاهت سپاس می گویم
پروردگارا!
حال که امروز هم ما را لایق زندگی دوباره دانستی به لطف خود گناهان مان را  ببخش که همچون پدرمان حضرت آدم(ع) بر خويشتن ستم كرديم و اگر بر ما نبخشايى و به ما رحم نكنى مسلما از زيانكاران خواهيم بود.