نازنین دلم آرام باش!
چه می شود کرد با دلی که جز کویر همه جا احساس غربت می کند و مدام به دنبال گنج و  گمشده ای می گردد ؟
 چرا نمی داند گنج هایی که او از پیِ شان می گردد تنها نشان شان  تکه سنگی است بر سر درِ خانه ی ابدیشان که آن را هم خودشان انتخاب نکرده اند؟
دل بی قرارم قصد داشت مرا بر بال خیال سوار کند و ببرد به گذشته ها دور و نزدیک!
 ناگزیر با او خلوت کردم و گفتم؛نازنین دلم! می دانم تمنای رفتن به سفر بهانه ای است برای دیدار با دلدادگانِ کویر، همان هایی که سال ها روزه را با اشکِ دعا و ذکر و توبه افطار می کردند. اما پند مرا بشنو و بیش از این  به دنبال صاحبان آن دل ها مگرد  که جز صدا و تصویر و خاطرات چیزی نمی یابی.
دل نازنینم!کی دیده ای که گنج بی رنج میسر شود و کی شنیده ای که گنیج روی زمین باشد؟
نازنین دلم!من نیز سال های درازی را در  هیئت ها و سرکوچه ها و درِ قلعه ها و امام زاده و قبرستان و  دشت و صحرا با دل هایی که  تو در پیِ شان هستی همدل و همراه بودم و در این ایام به شدت  دلتنگ شان شده ام ولی فقط می توانم دلتنگ باشم همین!
وقتی با سر انگشتانم خاطرات آن روزها را ورق می زنم جز نام و نشان و حسرت و اه چیزی نمی یابم گویی برایم زود گذر بودن و قدر ندانستن امر بدیهی بوده  بله دل نازنینم! همه ی آن  طلایی ترین روزها و باهم بودن ها گویی خوابی بیش نبود و همه چیز در یک چشم برهم زدن گذشت.
 آن روزها  تصور نمی کردم عزیزانی که از دور برایم دست افشانی می کنند و از نزدیک به رویم لبخند می زنند روزی چشم از نگاهمان بر می دارند شاید به همین دلیل هرگز به عنوان آخرین دیدار نگاهشان نمی کردم تا این که...
اکنون از آن روزها، سالها می گذرد و تنها دلخوشی ام دیدن تصویرِ ترک خورده ای است که به یادگار دارم و خاطراتی که فقط خاطره اند و...
دل بي قرار را گو که چو مستقر نداري
سوي مستقر اصلي ز چه رو سفر نداري

ادامه دارد