ماه رمضان که می آید نمی توانم حریف دلم شوم او مرا  مهمان سفر  به  کویر و گذشته ای می کند که دنیایی از خاطراتم را جا گذاشته ام.

دل نازنینم! تو می خواهی امشب را  در کجای کویر سر کنی و مهمان که باشی؟

نازنین دلم! آنهایی که تو از پی شان می گردی سال هاست از روی خاک به قلب خاک مسکن کرده اند و ما از دیدارشان محرومیم.

آن هایی که ذکر دعا می خواندند و مؤذن بودند  و شوخانی می کردند و چلک می زدند و سال ها منبر می رفتند و از حلال و حرام می گفتند همگی از بین ما رفته اند  مگر نمی بینی هیچ صدایی از حنجره و حلقوم شان بر نمی آید؟

مگر نمی دانی صاحبان صدای مستمعین که الغوث الغوث گفتن شان طنین انداز می شد سال هاست در تکه ای از خاک به نام نورستان یا قبرستان  آرمیده اند و ما از حالشان بی خبریم؟

دلم!دلتنگ مباش که این قطار زندگی ایستگاه به ایستگاه مسافرانی را پیاده و سوار می کند.

من نیز مانند تو سال ها در دالان غم و غصه ی رفتگانم رفت و آمد می کردم و گاه در تاریکی دالان شمعی می افروختم و در انتظارِ آمدنِ رفتگان لحظه ها را شماره می کردم اما افسوس که این فکرها خیالی بیش نبود.

دلِ نازنینم! باور کن بی احساس نیستم و دردت و دلتنگی ات و آرزوهایت را درک می کنم اما در این شب های خجسته و مبارکِ قدر،همراه شدن با تو  به امید دیدارِ چهره به چهره با مسافران بی بازگشت، آب در هاون کوبیدن است.

بیا در این شب قدر و قدر دانستن این شب ها هر کجا هستیم به یاد تک تک عزیزانی که در سالجاری  و سال های قبل ما را در غم فراق خود گرفتار کرده اند دعا کنیم.

دل نازنینم! تو  بیتابی هایت را به دامن هستی می ریزی تا از دلتنگی هایت بکاهی اما راهش ذکر دعا و فاتحه و صلوات است.

دعا معجونی است برای آمرزش و آرامش که در هیچ عطاری نتوان یافت پس زود باش کینه ها را از خانه ات برون ریز و با خودت و خالقت با بخشش بندگانش آشتی کن!

آرام باش دلم آرام باش.