کجا روم چه کنم من ز حرف مردم...؟(1)
غصه ها و قصه های زندگیم یکی دوتا نیستن گاهی نمی دونم باید چه جوری زندگی کنم که از توش یه حرف تازه ای در نیاد
مدتی تصمیم گرفتم زندگیمو مطابقِ میل و نظر این و اون تغییر بدم شاید کمتر تو نگاه ها باشم ولی کفایت نکرد.
تا این که فهمیدم قضاوت کردنِ دیگران سرگرمیِ بخشی از مردم شده .
مردمی که و.قتی سلام می کنم جواب سلام نمیدن
وقتی سلام نمی کنم از روی تمسخر میگن؛سلام از بندس و علیک سلام!
وقتی با همسرم مهربونی می کنم میگن؛زن ذلیل شدی
وقتی کمی ناراحت میشم میگن شمر خونه شدی
وقتی از اجدادم حرف می زنم میگن؛گیرم پدر تو بود فاضل...
وقتی حرفی از اجدادم نمی زنم میگن؛تا حالا یه دعا برا اجدادش نکرده
وقتی از گذشته حرف می زنم میگن؛داشتم داشتم به درد نمی خوره دارم دارم...
وقتی موهامو رنگ می کنم میگن؛گرفتم موی را کردی سیه با رو چه می سازی؟
وقتی موهامو رنگ نمی کنم با کنایه میگن؛مرگ آمده از موی سفیدت پیداست)
وقتی حرف میزنم میگن این همه پر حرفی خوب نیس و مانع حرف زدنم میشن!
وقتی سکوت می کنم منو با حیوان زبون بسته مقایسه میکنن!
وقتی به هر دلیل کار ندارم و یه جا نشستم میگن مرد نباید این همه تنبل باشه.
وقتی کار می کنم،میگن؛از تو خرکارتر ندیدیم و نشنیدیم!
وقتی عاشق شدم،گفتن؛عاشق و جیب خالی؟عجب تو بی حیایی!
وقتی حرفی از عشق نزدم،گفتن؛به تو هم میشه گفت جوون؟آدم این همه بی احساس؟
وقتی در خونه نشستم،گفتن؛انگار شده زن خونه دار و بیرون نمیاد
وقتی بیرون رفتم گفتن؛همش بیرونه معلومه از رن و بچه هاش بیزار شده!