همولایتی بهمن آبادی سلام
سلام همولایتی - بهمن آبادی
آن زوز هم مثل روز قبل رفتم سر چهار راه حسینی وطبق معمول منتظر اوستا گج کار بودم.نوجوانی وعشق کار کردن وپول در آوردن ودرس خواندن دست به دست هم داده بود تا دیار غربت را بر ماندن در وطن ترجیح دهم به توصیه ی عمله های پیش کسوت که در نوع خود مدعی اوستا عمله بودند عمل کردم آنهاگفتند: اگر می خواهی در آینده به عنوان یک عمله ی خوب در جامعه شناخته شوی ،باید بیوگرافی یا زندگی نامه های عمله های موفق را از این وآن جویا شوم وبرای نشاندادن میزان آمادگی ام به این شغل شریف ابتدا باید از قانون و آیین نامهای داخلی این حرفه اطلاعاتی داشته باشم .به عنوان مثال به من گفتند: باید لباس کار را در بغچه ای گذاشته وزیر بغلم بگیرم و باکمی قوز کردن مظلوم وار، در سمت چپ چهار راه به ایستم زیرا اگر کسی با قامتی افراشته ورشید،در محیط کارگری خود نمایی کند ،هیچ اوستایی او را به کار نخواهد گرفت .من هم بغچه ای رنگ و رو رفته را زیر بغل گرفتم ودر سوز سرمای شدید زمستان در صف انتظار ماندم تا اوستایی که شب با من قرار گذاشته بود،از راه برسد که حوشبختانه زودتر از موعدتشریف آورد ومن به رسم ادب وآموزشی که از جانب پیش کسوتان دیده بودم برای عرض سلام، جلوی ایشان قرار گرفتم وقبل از همه سلام کردم گر چه جواب سلامم را نداد ولی خدا را شکر کردم که با لب خند ی که اصلا"، لبهای مبارکش باز نشد از سلامم استقبال کرد،فوری بغچه ی لباس کار خودش را به دست راستم داد وگفت: شمشه ها را زیر بغلت بگیر وبقیه ابزار را گم نکنی ها مواضب باش خاب؟ تا آن وقت نمی دانستم که حمل لباس کار و وسایل اوستا جزو وظایف شاگرد است من با کوله باری از وسایل و ،اوستا دست خالی عازم محل کارشدیم .مجسم کن، طی کردن مسیر چهار راه حسینی تا جردن را آنهم با آن همه وسایل همراه وغیر مانوس، چه حال می توانستم داشته باشم مخصوصا"که همسفران ورهگذران در سنین مختلف با نگاه ترحم آمیز به تماشایم می ایستادند. با همه ی سختی به مقصد رسیدیم ،خدا را شکر وارد ساختمان نیمه کاره یا نیم ساخنه ای شدیم، اوستا فوری لباس کار را بر قامت کرد من نیز چنین کردم دستور یکی پس از دیگری صادر میشد ،بشکه رو ببر طبقه ی بالا،شلنگ (شیلنگ)رو از طبقه پنجم بیار،برو چوب بیار تا زیر آب بشکه روشن کنی،تخته ها رو از زیر زمین بیار طبقه ی چهارم،شمشه چهار پهلو کجاست؟برو از کاشی کار کبریت بگیر،برا چوببست این دیفال (دیوار) بایس سولاخ بشه،چندتا گچ پاکتی بیار بالا،استانبلی ها کجاست؟گچ الک کن،بعدا"برو صحبانه(صبحانه)بگیر نهُر(ناهار )می ریم بیرون،در قالب این دستورات هرگز از نصیحت کردن وراهنمایی نمودن برای آینده شغلی ام غافل نمی شد.کار را که شروع کردیم اوستا با تندی گفت:شُله،من هنوز منظورش را نمی دانستم ،دفعه ی بعد با تشر گفت مگه نمی گم شُله،وقتی دست مبارکش را داخل استانبلی کرد منظورش را فهمیدم،ظرف بعدی را مشتی گچ اضافه کردم باز صدایش در آمد ،سفته ،داری چیکار می کنی؟من مانده بودم با سفت کن وشل کن اوستای خودم،فردای آن روز اوستا و شاگرد های دیگری به جمع ما پیوستند .کارگران در میان خودشان یک سر کارگر داشتند که ما از ایشان تبعیت می کردیم اوستای من از بدو ورود تازه واردها شروع به نکوهش من کرد ،من دریافتم که عمله بشو نیستم گرچه مدتی را در کسوت عمله اشتغال داشتم ولی سر انجام وبا کمال تاسف باید بگویم که برای همیشه بین من ودوستان عمله ام و اوستاهای عزیزی که با جان ودل در حهت آشنایی ویادگیری این شغل مرا یاری می کردند جدایی افتاد وهرگز نصایح دلسوزانه ودوستانه ی همه ی اساتید گرانقدر را که راهگشای زندگی من بود فراموش نمی کنم اگر انصاف داشته باشم آنها کوشش کردند تا من به عنوان یک عمله ی کاردان ،در جامعه ی کارگری باقی بمانم وبه ارزشهای آن پایبند باشم ونامم را ونانم را از این شغل، بلند ،دارم ولی از آنجا که نخواستن توانستن است نشد که نشد ، ولی به اعتبار انسانی ورعایت ادب ،من از دور ماله های آنها را می بوسم ،من شمشه آنهارا می بوسم من هم اکنون نیز هر چند وقت یکبار به پاس یاد آوری آن دوران لباسکار پاره ومندرس به دور افکنده ی یکی از اوستاها راکه دور انداخته بودمی پوشم وعکس یادگاری می گیرم،تا لحظه های خوش آن دوره را تداعی کرده باشم اوستاهای من با وجود آنهمه مشکلات خانوادگی که خود،داشتندهر گز، مرا از نصیحتشان بی نصیب نمی کردند جا دارد که از همین جا به همه ی آنها سلام کنم با عرض سلامی به بلندی بیل!به محکمی کلنگ!به گردی استانبلی! به ضربه تیشه !به صبوری آجر! به همدلی گچ!به سستی آهک! به سفتی آهن! به راستی شمشه!به سرعت فرغون! به دقت شاقول!به سختی سیمان!به صافی ماله!به وسعت بشکه! به درازی شیلنگ!به تحمل چوب بست!به کمچه بنا!به معرفت عمله!به قدرت کارگر!به لطافت معمار!به شجاعت صاحبکار!به کارگر بی کار! به صلابت سنگ کار!به سفیدی گچ کار!به سیم کشی بر ق کار!به دقت کاشی کار!به چوب و تخته نجار!به نظارت ناظر!به رشادت مهندس !به محبت تمام همولایتی ها وهمشهری های خوب صنوف یاد شده جانم برایت بگوید که یادم آمد در...........ولش کن باز هم می نویسم فعلا"بسه.