مهدی پسری که دوست داشت دکتر بشه ولی...
مهدی که دوست داشت دکتر بشه ....
وقتی ازش می پرسیدن میخواد چه کاره بشه جوابش معلوم بود: میخوام دکتر بشم. استعداد خوبش برا دختر و پسر فامیل و همسایه ها الگو شده بود، هر کی می خواست مثال بزنه می گفت: مثل مهدی درس خون و با انضباط باش، اخلاق خوشش توجه مهمون و میزبانو جلب می کرد، وارد دوره ی راهنمایی که شد به بعضی ناهنجاری ها عکس العمل نشون می داد مثلا" اگه دست کسی سیگار می دید ناراحت می شد وقتی یه معتاد رو بر خیابون می دید توف و لعنتی بود که نثارش می کرد.
دوره ی راهنمایی رو با نمره های خوب قبول شد. آقا مهدی وارد دبیرستان شد و طبیعی بود که دوستای جدیدی پیدا میکنه، سال اول از نظر نمره و بعضی خصوصیات فراز و نشیب داشت؛ ولی سال دوم دبیرستان که انتظار می رفت قابل قبول تر باشه متأسفانه اونی که فکر می کردن نشد. ولی کماکان دوست داشتنی بود. با نمره ی معدل متوسط وارد کلاس سوم شد. یکی دو ماهی که گذشت یه روز زنگ تلفن خونه ی آقای بهرامی به صدا در اومد. پشت خط مدیر دبیرستان بود که با مادر مهدی احوال پرسی می کرد. مدیر پرسید: واسه ی مهدی اتفاقی افتاده که امروز مدرسه نیومده؟ مادر مهدی که دست پاچه شده بود جواب داد: نه آقا، مهدی صبح وسایل مدرسشو برداشته و اومده مدرسه، مدیر حرفشو زد و خداحافظی کرد. ولی مادر مهدی تو فکر رفت، مهدی هم برای این که کسی بو نبره، مثل همیشه سر وقت وارد خونه شد، مادرش پرسید: پسرم مدرسه چه خبر؟ مهدی گفت: می خواستی چه خبر با شه؟ مدرسه درس میدن و درس می پرسن.
فردای اون روز این مادر مهدی بود که به مدرسه زنگ زد؛ ولی مدیر دبیرستان حرفاش ناامید کننده بود. شب که بابای مهدی از سر کارش اومد مادر مهدی از سیر تا پیاز حرفای مدیر دبیرستان رو مطرح کرد خونه ی آقای بهرامی شد جهنم. قرار شد مادر و پسر در خلوت با هم حرف بزنن، مادر منتظر فرصت بود، مهدی که از بیرون اومد یه راست رفت تو اتاقش، مادرش هم پشت سر مهدی وارد اتاق شد مهدی جا خورد پرسید: چی شده مامان؟ مادرش در جواب گفت: چیزی نشده پسرم میخام باهات حرف بزنم اون شب دو به دو خیلی صحبت کردن ولی مهدی، مهدی سابق نبود چون علاوه بر این که از جیبش سیگار کشف شد رعایت حال مادرش رو نکرد. مهدی اون شب با صراحت اعلام کرد که نمیخواد درس بخونه؛ چون متوجه شده درس خوندن به درد نمی خوره و شغل آزاد رو خیلی دوست داره. اینو گفت و از فرداش نامرتب تر به دبیرستان می رفت. مادرش هم که رفتار پسرشو تعقیب می کرد هر روز یه چیزه تازه ای ازش کشف می کرد. امروز متوجه شد که مهدی با بزرگ تر از خودش حشر و نشر داره و روز به روز اخلاقش عوض می شه، همان طوری که پیش بینی می شد سال سوم مهدی قبولی نگرفت و همین باعث شد حضورش توی خونه کم و کم تر بشه، باباش کلافه شده بود چون می دونست که پسرش معتاد به مواد شیشه شده، ولی نمی خواست خودش مستقیما" به روش بیاره و از طرفی هم نمی خواست مادرش بدونه که پسر زرنگش که تو خونه و بیرون الگوی همه ی بچه های محل بود حالا کار به جایی رسیده که همونا به همدیگه میگن در خونه هاتون رو قفل کنید که مهدی بهرامی برای خرید موادش دست به دزدی میزنه، همین حرفا کفایت می کرد تا آدمی که سال ها آبرومندانه تو محل و اقوام و دوست و آشنا برای خودش برو بیایی داشته، حالا به ناچار باید از آدم هایی برای نجات پسرش کمک بگیره که اصلا" به حساب نمی اومدن، مهدی هم که قبلا" پنهون کاری می کرد علنا" سیگار می کشه، او که روزی به گرفتارشده های به مواد توف و لعنت می فرستاد، حالا خودش مستوجب لعن و نفرین مردم شده، روزگاره دیگه، انگار همین دیروز بود که وقتی مهدی از بیرون وارد خونه می شد می گفت: سلام، سلام، سلام، همه ی اعضای خونواده باهم جوابشو می دادن و می زدن زیر خنده، با اومدنش همه شاد می شدن، تا نمی اومد کسی سر سفره نمی نشست. ولی این روز ها هر شب که خونه نمی یاد همه نفس راحت می کشن، مهدی که خرج خودشو از راه فروش مواد تأمین می کرد رفته رفته وارد باندهای بزرگ فروش و توزیع مواد شد که سرانجامش قابل پیش بینی بود وقتی برای اولین بار مهدی به زندان رفت شاید فکرشو نمی کرد که چه جرثومه هایی دارن براش چاه می کنن، باند مخوف ابتدا مهدی رو کاملا" به مواد گوناگون آشنا و سپس به هر کدوم از اونا معتاد کرد و او اکنون پشت میله های زندون به 15 سال حبس محکوم شده. راستی چی شد که مهدی با استعداد و با هوش به جای درس خوندن و رفتن به دانشگاه و داشتن آینده ای درخشان سر از اعتیاد و زندان در اُورد؟ آیا اعتماد بیش از اندازه ی پدر و مادر مهدی باعث اعتیاد او شد؟
آیا تشویق های بی جا و بیش ازحد، مهدی را منحرف کرد؟
آیادوستان بد، مهدی را به تباهی کشاندند؟
آیا باید از مهدی مراقبت می شد؟
آیا آزاد بودن بیش از اندازه ی مهدی باعث شد تا برای همیشه در بند باشد؟
آیا سرنوشت مهدی می تونه رو برادر خواهراش تاثیر منفی بذاره؟
به هر حال سه سال بعد و در حالی که مهدی 12 سال دیگه باید در حبس باشه، مادرش از غصه مرد و پدرش هم سکته کرد، این هم آخر و عاقبت خونواده ی آقای بهرامی، شما خواننده ی محترم برای همه ی جوونا دعا کن، چون در جامعه حتی یک نفر معتاد هم زیاده.