سلام بر مُحرم، ماه خون، ماهِ شهادت و ایثار (8)
همراه با یاران و اصحاب امام حسین (ع)
سلام بر«جَون» غلامِ آزاد شده ی ابوذر یار صدیق پیامبر(ص)
سلام بر جَون سیاه چهره ی دل سفید،
سلام «جون» قدرشناس ، زمان شناس و امام شناس،
سلام بر «جون» که راهش را از بیراهه شناخت، و اطعمه ی لذیذ و اشربه ی مست کننده و کیسه های درهم و دینارِ معاویه در او وسوسه انگیز نشد.
«جون» برایمان از روزهای حاکم شدن زر و زور تزویر بگو، نمی خواهم از کاخ سبز عثمان و اعتراض های ماندگار ابوذر برایمان بگویی که بارها شنیده ایم بیشتر از خودت بگو؛ حتی از سیاهی رخسارت هم مگو که همه چیز پیدا و عیان است ولی از سفیدی دلت بگو،بگو چگونه عاشق خاندان نبوت شدی ،عاشق ماندی و عاشقانه و عارفانه در همین راه شهادت را بر گزیدی؟
مگر نه این که مولا و آقایت امام حسین(ع) فرمود: تو از جانب ما آزاد هستی و به خاطر ما خود را در مشقت و آتش بلا مینداز؟!
حال به ما بگو چرا نرفتی تا مثل دیگران که حسین(ع) را دعوت کردند ولی در صحرای کربلا تنهایش گذاشتند،
و یا مثل آن ها که با انتخابِ آسایش و آرامش، کنج خلوت وعزلت را بر گزیدند و به دور از هیاهو، در سکوتِ محض،به امید رسیدن به بهشت، به عبادت خدا و خدمت به یزید پرداختند!
و یا مانند آن هایی باشی که از امامشان پیشی گرفتند و فتوا دادند نبرد با امیرالمؤمنین یزید جایز نیست ولی با حسین جایز است! و چون کسانی که سکوت کردند تا هم این طرف را راضی نگهداشته باشند و هم آن طرف را ...
«جون» می گوید؛پاسخ شما روشن است زیرا من به آقا و سرورم حسین (ع) عرض کردم: آقای من، بوی من بد است و شرافت خانوادگی هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است. یا اباعبدالله، لطف فرموده مرا بهشتی نمایید تا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگی به دست آورم ای پسر رسول خدا، هنگامی که شما در راحتی و آسایش بودید من کاسهلیس شما بودم و حال که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنم؟من این ها می گفتم و گریه می کردم به حدی که امام حسین(ع) هم گریستند و اجازه دادند به میدان بروم و شهید شوم و اسمم در دفتر شهدای کربلا ثبت گردد...
ادامه دارد