از کویرِ بهمن آباد برایت می گویم (4)
از زادگاهم بهمن آباد برایت می گویم از روستای دور افتاده در انتهای کویر،
روستایی که قرن هاست با کویر هم آغوش شده و به کویر بودنش می بالد،
از کویر برایت می گویم؛جایی که از شکوفه ی درختان و نغمه ی پرندگان و نمناکی سبزه ها و جویبارها و نهرها و رویش گل های ارغوانی خبری نیست.
کویر یعنی تابستان داغ و زمستان سرد،یعنی سر زمین خشک و شوره زار ،
کویر یعنی تشنگی که گیاهش می سوزد و در حال سوختن، مدام سر بر آسمان در انتظار و شاکر است،
کویر دانشگاهی است که در س صبر می آموزد،
کویر یعنی بغل بغل ستاره،
کویر یعنی بی آلایشی یعنی آسمان صاف و سکوت و تنهایی،
کویر یعنی جایی برای مراقبه،
و مراقبه همان مراقب بودن است یعنی درست گام بر داشتن و پا را از دایره بیرون نگذاشتن و به قولی؛ هر که را با خط سبزت سر سودا باشد / پای از دایره بیرون ننهد تا باشد،
این جا کویر است کافی است کمی چشم هایت را بشوییی تا مبهوت زیبایی های کویرِ شوره زار و مرداب شوی،
راستی می دانی چرا گل نیلوفر در مرداب می روید؟این گل پیام و پیغامی دارد که برای درک و زیبا دیدنِ این گل، چشم ها را باید شست، ذهن را پالوده و اندیشه را پویا کرد...
ادامه دارد