سفرنامه قاسم ملا در مرداد 97 (10)
5 شنبه امروز را به شب گره زدیم و در هیئت مستقر شدیم عموم مردم برای صرف شام دعوت شده اند و یکی یکی تشریف فرما می شوند صاحبان مصیبت تمام قد به مهمانان خوش آمد می گویند قبل از صرف شام آقای محمدی مزینانی برای خلق الله سخنرانی کردند و روضه خواندند در پایان سخنرانی از بنده و آقاجواد سویزی خواستند بر بالای مجلس تکیه زنیم که زدیم و سخن از پیِ سخن آمد که به نظرم گرچه بحث مان به دلیل حضور افراد متفرقه ناتمام و ابتر ماند و عالی نبود ولی برای شروع، خوب بود.
برای فردا که سومین روز است تدارک وسیعی دیده شده است میهمان هایی از دور آمده اند که صاحبان مصیبت تصور آمدنشان را نداشتند اصغر آقا با آنکه مصیبت زده ی مرگ پدر است ولی لحظه ی از آشپزخانه غفلت نمی کند،عباس آقا و اکبر آقا نیز مشغول کارهای جانبی هستند و یا همراه با آقا رضا که بزرگتر مجلس است جلوی در هیئت خوش آمدگویی مردم را به عهده دارند.
مراسم امروز و امشب نیز به پایان رسید ولی من به دو همسایه ی همیشگی یعنی تولد و مرگ می اندیشم با خود می گویم خدایا قفل راز گریه ی نوزاد را در وقت تولد و همچنین راز گریه در وقتِ مرگ را، بر من بگشا که چرا در هر دو تولد (به دنیا آمدن و مردن) ترس داریم و می گرییم؟ اندیشه ی مرگ و بعد از مرگ لحظه ای رهایم نمی کند با خود فکر می کنم وقتی میت را به خاک می سپاریم یعنی به عملش سپرده ایم مشایعت کنندگان و شرکت کنندگان در هر مراسمی به نوعی تسلیت به بازماندگان می گویند و می روند که کار صواب و ثواب است ولی آیا کسی به تنهایی و هول و هراس احوالات سختِ شب اول قبرِ میت فکر می کند؟
ادامه دارد