امروز 9 تیرماه است برای خروج از بهمن آباد عزمم جدی است فرصت را غنیمت شمردم به مزار در گذشتگان رفتم نخست برای همه ی در خاک شدگان، زیارت اهل قبور خواندم و سپس یک راست خدمت پدر و مادر مرحومم رسیدم بماند که در خلوت و سکوت محض، چه حالی به من دست داد و چه گفتم چه شنیدم!بله درست متوجه شدید من از دیرباز به این گفت و شنود و خلوت و انس و دلدادگی و دل گرفتگی و لبخندها و دادوستدها و دست پر بر گشتن ها و سوغاتِ سفر از گرد خاکِ قبورِ  والدینم دلخوش کرده ام و عادت کرده ام،چه جایی بهتر از قبرستان و چه قبری بهتر از قبر پدر و مادر؟

کسی که نمی تواند با خدای خودش و پدر و مادرش،در حیات و ممات حرف بزند او هرکه هست و هرچه هست و هر کجا هست،ادعا می داند ولی حرف زدن نمی داند،

اینجا نورستان است باید چشم داشته باشی آن هم چشم دل تا نورِ نوریان را ببینی،

این جا جایگاهی است که مرده ها را به خاک نسپرده اند بلکه هرکس را به عملش سپرده اند،

 و من فارغ از هیاهویی که روزگار، مرا درگیر خود ساخته است به اینجا می آیم تا حرف هایم را شمرده شمرده و آرام آرام با یک دنیا درخواست اجابت دعا، بیان کنم ولی پیش از هر چیز، دگر بار هدیه هایم را تقدیم می کنم زیرا به نیکی ارزش هدیه زنده ها و بازماندگان را برای رفتگان  درک می کنم و این را از استادم و پدرم آموختم.

 پس از تقدیم هدیه هایم از آن ها می خواهم ...

آری اینجا آرامگاه بهمن آباد است سکوت در خانه ی مردگان معنای دیگری دارد شاید به همین دلیل تنهای تنها و در زمانی که هیچکس جز خدا و آیات او نیستند و آدم ها یا از خواب بر نخاسته اند و یا سر در خوردن دارند آمده ام تا سکوت را نشکنم و بشکنم!

گورستان جایی است برای آرام شدن دل های توفان زده،

وقتی غبار غصه ها بر دل و جانت می نشینند،

وقتی دعایت به بالا راه نمی یابد،

ادامه دارد