عشق، نه پیر  و زمینگیر می شود و نه می میرد، حتی به قول حافظ هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق،

 این آدم ها هستند که با گذر زمان و مکان و چهره ها و نگاه ها و انتظارها،رنگ عوض می کنند و  رنگ می بازند و  عشق را پس می زنند و البته کسانی هم هستند که گاه در نقش یک عاشقِ دلخسته ظاهر می شوند و ادای عاشقان را در می آورند ولی این ها نمی دانند پوشیدنِ قبای  وارونه  عاشقی را اگر خودشان نمی بینند دیگران می بینند و به رویشان  پوزخند می زنند.

عاشقانِ بَدَلی شاید نمی دانند عشق، چیزی جز پاکی و بی آلایشی و  صداقت و یکرنگی نیست و هر بی سرو پایی را به عشق کاری نیست!

اکنون و با بهانه قرار دادنِ واژه عشق می خواهیم با هم سفر کنیم به کویر بهمن آباد و بُرده عَشَقو (عاشقان)

راه دوری نیست، کمی آن طرف تر از خرابه های همیشه آبادِ بهمن آباد پرسه زنان و  آرام آرام خودمان را به بُرده ی عَشقو (بلندای عاشقان)  می رسانیم بُرده ی عَشقو، بلندایی است که در گذشته، هرکس در هر سن و سالی بوده عاشقانه های پاک و بی آلایشش را  در این مکان،به دیگری تقدیم می کرده و این نام یادگار آن هایی است که قدر لحظه ها را می دانستند.

اکنون می خواهیم در روی این بُرده ی عاشقو، کسی از اجدادمان را که سال های سال است تن به سفر بی باز گشت داده اند بیابیم و با آن ها از عاشقانه هایشان بپرسیم.

حال برایم چه فرقی می کند بُردِه ی عاشقان از نام بردیا(به معنای بلند پایه) باشد و یا به معنی بلندا و یا بخش برجسته ی زمین و بلندی و تپه و... مهم نگاهِ  عاشقانه ای است که اجدادم به زندگی و عشق داشته اند عشقی که چون آهی بر گرفته از دریای عواطف و اشکی از آسمان، بر قطعه زمین زادگاهم بهمن آباد باریدن گرفت و سرزمین شوره زارِ آن دیار را به کشتزار عشق تبدیل کرد و نام برده عَشقو را مشهور و ماندگار ساخت...

ادامه دارد