در قسمت های 1تا 8 به جکایتِ همسفر شدن سعدی و مرد انگور فروش پرداختیم که پس از رسیدن بر سر دو راهی از هم جدا شدند ولی خرِ مردِ انگور فروش رم کرد و بار انگور نقش بر زمین شد و اشاره کردیم سعدی پیش از کمک به بار کردن انگور، پندهایی به مرد انگور فروش داد که اگر وی آن ها را بکار می بست گرفتار زندان و آوارگی های بعدی نمی شد.

با این همه  مردِ انگورفروش، شبی را که در زندان گذراند از سعدی نکاتی را آموخت که روز محاکمه از آن ها استفاده کرد و پیروز میدان شد.

مرد انگور فروش برخلاف گذشته که به  پندهای سعدی توجه نکرده بود این بار با استفاده از راهنمایی های سعدی ،در حضور پادشاه حرف های منطقی و سنجیده ای زد که مورد استقبال شاه واقع شد تا جایی که  اقبال به او رو کرد و به عنوان وزیر اعظم شاه برگزیده شد.

ولی  چندی بعد،سخت گیریهای وی بر وزرای کهنه کار چالش هایی  برایش ایجاد کرد که در قالب شعر باهم می خوانیم.

ولی پیشنهاد می شود برای پی بردن به اصل ماجرا قسمت های قبل را مطالعه فرمایید)

 

صدر اعظم از سیاست دور بود

بیشتر یاد خر و انگور بوn

 

دشمنان با هم نمودند اتفاق

از ره دوستی و از راه نفاق

 

کارها با نام او انجام شد

عاقبت در نزد شه بدنام شد

 

مخبران دادند خبرهایی به شاه

شاه او را خواست در شام و پگاه

 

شاه گفتا وضع مردم خوب نیست

گوئیا رفتارتان مطلوب نیست

 

من گمانم با خودت بد کرده ای

کار مرم را مُرّدد کرده ای

 

تو وزیری مهر ورزی پیشه کن

مشورت با مرد با اندیشه کن

 

در جواب شاه زد زخم زبان

با تکبر حرف هایی کرد بیان

 

گفت ای شاها عدالت پیشه کن

این وزیران را بکش بی ریشه کن

 

این وزیران و مدیران خائن اند

قاضیان یا جاهل اند یا قاتل اند

 

ای شها در کاخ زندان گشته ای

بی خبر از این و از آن گشته ای

 

حاکم شرعت جنایت می کند

خائنان نزدت خیانت می کنند

 

شاه از این گفته ها دلگیر شد

امر بنمود تا وزیر دستگیر شد

 

این وزیر بی خرد حامی نداشت

رفت زندان و طرفداری نداشت

 

صدر اعظم مرد بی تدبیر بود

گرچه شد نادم ولیکن دیر بود.

ادامه دارد