کاخ های ویران شده عبرت آموز
بر سقف فرو ریخته کردم نظری
جغدی دیدم نشسته روی ایوان
با خویش همی گفت کجایند شاهان؟
این کاخ که بود روزگاری آباد
بودند میان قصر و ایوان همه شاد
این قصرِ بزرگ، شاه و شاهبانو داشت
خنیاگر و رامشگر خوشرویی داشت
گو آن همه سر لشکرِ همراه چه شد
آن دبدبه و کبکبه ی شاه چه شد
پرسند چرا خرابه شد خانه ی جغد
ویرانه شده مسکن جانانه ی جغد
گویم: که خرابه کاخ شاهان بوده
این قصر مکان ماهرویان بوده
شب تا به سحر به عیش و عشرت بودند
مغرور به مال و جاه و حشمت بودند
این کاخِ مجلل و بزرگ شاهی
ناگاه فروریخت ز اشک و آهی
اینگونه نبود خانه های شاهان
در هر قدمش بود ندیم و دربان
هرشب به زبان حال با رهگذران
گویم که درس عبرت است ای انسان
این کاخ به هیچکس وفا دار نشد
هرکس که بخواب رفت،بیدار نشد
هرگور، نظر کنی چه درویش و غنی
از دار و ندار،سهم او شد کفنی
آن کس به قصر حکمرانی می کرد
در آخر عمر آه و زاری می کرد
وقتی ملک الموت به او کرد نگاه
بیچاره ندانست به که آرد پناه
نه لشکر تاج و تخت به امداد آمد
نه همسر و سیم و زر به فریاد آمد
آن ها که چو پروانه به گِردش بودند
در بی خبری ز حال و روزش بودند
آن قصر بلند و پرده های الوان
شد ارث، برای عیشِ میراث خوران
آن کاخ که با اشک یتیم گشت بنا
با ناله و آهِ بیوه زن گشت فنا
آن تاقچه ای که فضله ریزند مرغان
بوده است مکانِ زر و تاج شاهان
تالار بزرگ شاه و جای اعیان
اکنون شده جایگاه گاوان و خران
کو آن همه سبزه زار و باغ و بستان
کو آن همه قصر و نوکران و دربان
این ها همه آئینه و هشدار به ماست
یعنی که دو روز بگذرد نوبت ماست
جغد بود بهانه بهر ما رهگذران
آئینه ی عبرت است کاخ شاهان
قاسم که بدید کاخ ویران و خراب
دانست که آرزو بُوَد همچو سراب