انسان امروز گرفتارشده ی  زندانِ خود ساخته و خود خواسته ی خویش است او بی آن که آگاه باشد هر روز دیوارهای زندان را که خودش محبوس در آن است مرتفع تر می کند و بالاتر می برد،دوران حبس هرکس هم متناسب با امیال و  آرزوهای دست نیافتنی خودِ اوست انسانِ امروز بی پروا از آزادی سخن می گوید ولی گویی نمی داند گرچه جسم او  آزاد است ولی روح او سال هاست در زندانِ آرزوهایش، روزگار می گذراند وقتی روح گرفتار باشد و جسم ادعای آزاد بودن داشته باشد همچون گلی است که در بی آبی و در هوای بد تنفس می کند این گل، هر روز پژمرده و پژمرده تر شده  و  سرانجام،پرپر می شود،کسی که با فشارهای روح دست و پنجه نرم می کند دچار پژمردگی و بیماری های گوناگون و مرگ تدریجی می شود نمی خواهم تنها به نکته ای اشاره کنم که تن را زندانِ روح می داند و شکستنِ قفس و پرواز روح(مرگ) را تنها راه حل،به ویژه که اینگونه بحث های عرفانی تخصص خود را می طلبد که گفت: ما را به دیار عارفان راهی نیست ولی می شود به روایات و احادیث مراجعه کرد به ویژه که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرموده اند : دنيا، زندان مؤمن است و گور،پناهگاه او و بهشت،سرانجامش است و دنيا،بهشت كافر است و گور ،زندان او و آتش،سرانجامش.ولی این تفاوت دارد با کسی که خودش با آرزوهای دست نیافتنی،دنیا برایش می شود زندان و تفاوت دارد یا مؤمنی که دوست دارد قفس را بشکند و به لقاءالله برسد.به قول حافظ شیراز:

                   خرم آن روز کز این منزل ویران بروم/  راحت جان طلبم و از پی جانان بروم

                    دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت / رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

در محرم سال گذشته که به زادگاهم رفته بودم در خلوت و تنهایی،به این حدیث می اندیشیدم به زندانِ تنگ و تاریکی فکر می کردم که ما آدم ها برای خود ساخته ایم و بدتر این که هر روز بر ارتفاع دیوار زندان می افزاییم و نامش را زندگی می نامیم در همین حال و هوا بودم که دلم هوای سرودن شعر کرد، از لحظه استفاده کردم و بر روی کاغذ متفرقه ای در زمینه ی دنیایی که شده زندانِ ما(دنیا زندان مؤمن است)این شعر نا پخته را سرودم:

بازغم با من سرگشته به جنگ آمده است 

                           مرغ جان زین قفس تنگ به تنگ آمده است

مرغ جان کی شود از این قفس آزاد شود /

                                       بال بگشاید و بالا رود و شاد شود

به زمین آمدم از عرش و زمینگیر شدم 

                               غربت آن کرد که از بودن خود سیر شدم

مرغ باغ ملکوتم شده ام فرش نشین

                              بال خواهم که شوم بار دگر عرش نشین

شود آیا که از این منزل ویران بروم؟

                                 غل و زنجیر گشایم سوی یاران بروم؟

عقل دور افکنم و عاشق و دیوانه شوم ؟

                               ترک معبد کنم و ساکن بتخانه شوم؟

کاش می شد سفری سوی سما می کردم

                                راهم از همرهیِ غیر جدا می کردم

عهدِ قالو بلی را به  فدا می کردم

                                  قرعه و بار امانت به هوا می کردم

دلم از دوری و تنهایی به تنگ آمده است 

                        لشکر غم ز دو سو برسرجنگ آمده است

گوئیا روی زمین همره و همرازی نیست 

                             یا اگر هست کسی را به غمم کاری

گفتم: ای پیر خرد راه چه سخت است و فراز

                      گفت:عهد، ار  شکنی راه شود دور و دراز

گر که خواهی سفر از خاک بر افلاک کنی 

                          در سحر کوش به ذکر،تا یا وَيلَنَا نکنی

بنده،بِه آن که وفا کرد به پیمان الست

                 سنگ به ابلیس زد و  عهدِ الست را نشکست

قاسم این شیوه و این رسم جوانمردی نیست

                        عهد بستن و شکستن ز خردمندی نیست

 توضیح: قَالُوا يا وَيلَنَا مَنْ بَعَثَنَا...یس 52

قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يوْمَ الْقِيامَةِ...اعراف 172

در اینجا منظورِ ما زندان های متعددی است که ما آدم هابرای خودمان می سازیم و ارتفاع دیوارش را افزایش می دهیم این روزها دیوارهای زندانِ خودساخته مان این قدر بالا رفته اند که جز خود، دیگران را نمی بینیم با چنین رویکردی گرفتار خودبینی شده ایم خودخواهی ها و خودبینی ها در دالان های دور و دراز آرزوها شکل می گیرند از این رو  زندان هرکس هم متناسب با خواسته ها و تعلقات اوست هر کس تعلقات دنیایی بیشتری داشته باشد طبیعی است غل و زنجیرهایش و فشردگی و تنگی و تاریکی زندانش بیشتر است شاید این پرسش به وجود آید که تعلقات چه هستند و چرا با وجودِ آن همه اهمیت و پیوندی که با ما دارند برایمان زندان و غل و زنجیر می شوند؟براستی این تعلقات کدامند؟ همسر؟فرزند؟مال؟جاه؟مقام؟عنوانِ آیت الله و حجت الاسلام، آقای مهندس و دکتر؟حج و حتی نماز و روزه هایی که ممکن است حجاب باشند و مانع دیدنِ واقیعت ها و حقیقت ها شوند؟ به نظرمی رسد هر کدام از این ها می توانند زندان خود خواسته و خود ساخته ای باشند که به دلیل جهل و خودخواهی های روز افزون،و آرزوهای دور و دراز هر روز،روح و روان مان را آزرده خاطر می کنیم کسی که جسم را فربه و چاق و چله کرده و روح و روانش را حقیر و خرد و کوچک می نمایدسر انجام در زندانِ خودخواهی و تنهایی و بیکسیِ و با دنیایی از آرزوها جان می دهند این گونه افراد،خوش میری ندارند و با بد میری از دنیا می روندتفاوتِ یک انسان آزاد و انسان محبوس شده، در نشاط و شادی و قناعت و ایمان و ارتباط خالصانه با معبود اوست.

عمری تباه گشته در این آرزوی خام / شاید که لحظه ای گذرد زندگی به کام 

ایام طی شد و همه در حسرت و امید / نادیده حاصلی زجهان عمر شد تمام 

جز رنج و غم نصیب دل خسته ام نشد / پیوسته بود خون دلم جای می به جام 

هردانه ای که داد نشانم فلک نبود/ اندر پی اش نصیب،مرا غیر رنج و دام 

هرگلشنی که در نظرم جلوه گر نمود / بود گلخنی چو خود بنهادم به پیش گام 

القصه عمر ما به سر آمد ولی هنوز/ عمری نشسته ایم در این آرزوی خام

تردیدی نیست همه ی ما، تلاش داریم از بودن مان در دنیا و داشته های مان لذت ببریم و به آرامش دست یابیم طبیعی است هرکس به نسبتِ فراخور دانش و اراده و دور اندیشی که دارد باید تلاش کند در ابعاد مختلف، امروزش برتر از دیروزش باشد که شور بختانه چنین نیست زیرا تعداد معدودی در جهتِ تهذیب و کمالجویی و علم آموزی و ارسال توشه برای آخرت گام بر می دارند باید بپذیریم همه ی ما(مگر مخلصین)  در معرض آسیبِ نگاهِ شیطان قرار داریم زیرا نفس اماره و خودخواهی و بیشتر خواهی و میز و مقام خواهی و ریاست طلبی و دهها خواسته ی دنیایی اجازه نمی دهند بر خلاف او(نفس) و زیاده خواهی اش تصمیم بگیریم،در این جا کار برای زنان و مردانی که صلاحیت امر به معروف و نهی از منکر دارند دشوارتر می شود زیرا اگر به عرصه نیایند و از زیر بار مسؤلیتِ خطیری که شرع بر عهده ی آن ها گذاشته شانه خالی کنند باید در سرایی دیگر، پاسخگوی زندانیانِ روحی کسانی باشند که ناآگاهانه تسلیم آرزوها و چشم و همچشمی های بی حاصل شدند و در این راه بی ثمر مرگ تدریجی را به جان خریدند باید قبول کنیم ما در دنیای آشفته ای زندگی می کنیم که تربیت فرزندانمان نیز مانند گذشته،دست خودمان نیست و یا بخشی از تربیت فرزندانمان به عهده ی پدر و مادر است، باید قبول کنیم دریک تقسیم ناعادلانه،محیط و فرهنگ و مدرسه و دستگاه های عریض و طویلِ تلگرام و توئیتر و اینستاگرام و فیس بوک و... نقش اصلی را در تربیت عزیزانمان بر عهده دارند جوان امروز از کودکی با گوشی هایی انس گرفته که به اندازه ی نان بربری و حتی لنگ در،سخن صواب و ناصواب و عکس های خواسته و ناخواسته را می بیند و می  شنود زنگ خطر از سال ها پیش برای نسل های بعدی به صدا در آمده ولی کو گوش شنوا؟همانگونه که ملاحظه فرمودید زندان ها خود می سازیم و روح و روانی کی می توانست به کهکشان ها سفر کند زمینگیرش کردیم و به آن فخر هم می کنیم با این حال،باید خوشحال باشیم که به گواهی تاریخ در تمام اعصار، انسان های مهذب و عالم و عادل و فاضل و متقی در حوزه ی علم و علم آموزی و کارگری و دانشگاهی و بازاری و ... وجود داشته و دارد که مایه ی برکت و افتخار مذهب و  فرهنگ و شهر و کشورمان بوده اند،خوش بختانه فراوانند مردان و زنان و جوانان نیک سیرتی که هر گز رنگ زندانِ خوساخته را ندیده اند و هیچ تعلق خاطری چون غل و زنجیر بر دست و پایشان نیست اینان،در رده ی سنی جوان و میانسال و پیر، مربوط به دنیای دیگری هستند که من و شما گویی نسبت به آن ها و آن ها نسبت به ما بیگانه اند خداوند یار نگهدارشان باد.

پروردگارا!

از تو قلبى سالم، و زبانى راستگو مى‏خواهم، و در برابر آنچه از من مى‏دانى‏آمرزش مى‏طلبم، و از تو بهترین چیزى را که به آن دانایى خواستارم، از شر هرچه به‏آن عالمى به تو پناه مى‏آورم، زیرا که تو مى‏دانى و ما نمى‏دانیم، و تو داناى‏نهان‏هایى».