می گویند کویر با آبادی آشتی ندارد گل و گیاه در آن نمی روید خشک و خشن است و... و گر چه کویر من نیز آبادی گذشته را ندارد ولی همچنان بهمن آباد است. می خواهم تو را به کویر دعوت کنم جایی که در نگاه اول کوردهی بیش نیست ولی بناها وآثار به جا مانده از نسل های پیشین در فضایی که ساکتش  می پنداری ولی خروش بر می دارند و راز های چند صد ساله شان را با تو در میان می گذارند اگر  اندک شنوایی و کمی بصیرت داشته باشی آن همه صدا را درک می کنی و سر به جیب تفکر فرو خواهی برد مانند قلعه هایی با دیوار ها و درب های مستحکم و برج هایی که هم چون دژ، غیر قابل نفوذ و برای حفاظت از جان ومال خود در 4 گوشه ی آن ساخته اند آثاری که هر کدام به بلندای تاریخ، خود نمایی می کنند یا خانه های سقف فرو ریخته ای که دیوارهای مستحکم به جا مانده از آن (که به خرابه معروف شده و در مسیر رفتن به امام زاده است) به تنهایی نمادی از تمدن نسل های گذشته را به نمایش می گذارد با این مقدمه اکنون وقت آن رسیده تا به سوی کویر سفر مجازی را آغاز کنیم پس این شما و این هم نقشه ی راه،

 جاده ی شاهرود به طرف مشهد که در می نوردی در 75 کیلومتری سبزوار تابلوی کو چکی توجهت را جلب می نماید که نوشته است بهمن آباد. بهمن آباد آخرین حلقه از زنجیر روستا هایی است که به کویر ختم می شوند و بعد از آن تا چشم کار می کند زمین های شوره زار و لم یزرع است و درختان مقاوم تاق و زمین های خشک و بی آب و... ولی اگر در گذشته ی نه چندان دور گذارت به این روستای دور افتاده می افتاد، باغ های پر از میوه های شیرین و رنگارنگ، وجود گیاهان انبوه، آواز پرندگان و کبوتران یاکریم (موسی کوتقی)، تو را به هوس می انداخت تا اندکی درنگ کنی و لحظاتی را به آغوش این زیبایی ها پناه ببری. تفریح مردم روستا  که شاد و سرزنده بودنشان زبانزد بود و از چشم و هم چشمی و مسابقات (دوندگی و نه زندگی) امروزی به دور بودند در آرامش خیال زمستانشان را زیر کرسی ای که از گرمای محبت یک دیگر بهره می بردند به بهار وصل می کردند و یا به قول امروزی ها گفتمان چهره به چهره داشتند و بهار و تابستان شان را نیز در کنار مزرعه و زیر درختانی که خود زحمت  غرس و کاشتِ آن را کشیده بودند خوش می گفتند و خوش می شنیدند و همیشه خدا را شاکر بودند پاییز هم که فصل کا شت بود با نام خدا و با امید به او دانه ای می پا شیدند و در این ایام هم از کمک کردن و احوال پرسی هم دیگر مضایقه نمی کردند. شب نشینی های آن دوره هم خود حکایتی داشت؛ چون میزبان با پذیرایی ساده از میهمانان هرگز دچار خستگی و هزینه ی اضافی نمی شد و مهمان هم به دنبال عیب جویی از نوع امروزی اش نبود. در شب نشینی ها  هم معمولا" مرور کردن و یاد آوری تاریخِ خودشان و بازگو کردن افتخاراتشان بود. علاوه بر شب نشینی ها پس از یک کار خستگی روزانه نیز درمحله ها (درقلعه) اجتماع می کردند تا گپ و گفتی داشته باشند آداب و رسوم عزا و عروسی و محرم و رمضان را اگر برایت بگویم مثنوی 70 من کاغذ شود! از اینها که بگذریم آثار به جا مانده از گذشتگان باید عبرتی باشد برای آیندگان. و اما ای هم سفر صبور من؛ ببین این دیوار های مقاوم از خانه های گلی را که  پس از صدها سال هنوز راست قامت اند و سرود هجران می خوانند و محال است که از کنار آن خانه های متروکه عبور کنی و تو را مهمانت نکنند. آن جا مهمانخانه ی فکر است سفره ای ست که نمک گیرت می کند، امواجش گوش خراش نیست گوش نواز است. هیچ واژه ی قلمبه ثلمبه ی امروزی هم به کار نمی برند، ساده ی ساده مثل خودشان حرف می زنند. می گویند:ای رهگذرانی که به تماشایمان  ایستاده اید ما هم مثل شما روزی به تماشای دیگران ایستاده بودیم ولی اکنون تماشا گر شما شده ایم. چنین روزی انتظار شما را نیز می کشد البته سرزنش نمی کنند،  می گویند:

"گیرم که همه ملک تو چین خواهد بود / آفـــــــاق تو را زیر نگین خواهد بود

خوش باش که عاقبت نصیب من و تو / صد گز کفن و دو گز زمین خواهد بود".

بهمن آباد گرچه به ظاهر آباد نیست، ولی داشته هایش مردمی زحمت کش و فهیم است که تباری داشته اند از جنس خوبان که خود می گویند به آنها افتخار می کنند من نیز در همان خاک زیدم و در همان خاک زیستم و روایت وابستگی و دل دادگی ام خود حکایت دیگری است. مرحوم پدرم که از حلقه ی ملایان و مورد احترام مردم بود، وقتی خاطراتش را مرور می کرد محال بود که از ملا محمد بهمن آبادی و همسر ملا محمد که او نیز استادش بوده و در قلعه ی ملا هاشم به تدریس علوم دینی مشغول بوده اند و هم چنین از انضباط و مقررات حاکم بر مکتبخانه به نیکی یاد نکند.

بیا باهم تاختی  برویم به دل شوره زار  کویر  بهمن آباد،

تاریخ را که ورق می زنیم بـــــهمن آباد را  می خوانیم که قدمت آن به قبل از میلاد بر می گردد و شخصی را می بینیم به نام بــــــــــهــمن، که روزگاری حاکمی از حاکمان منطقه ای از ایران بوده است او گناه بزرگی را مرتکب می شود که در همه ی ادیان غیر قابل بخشش است. وی بر خلاف آیین و مذهبش با دختر خویش ازدواج می کند و چون به زشتی عمل خود پی می برد از کرده ی خود سخت پشیمان می شود. اما نمی داند با این درد چه کند. سر انجام به نزد موبد رفته و برای جبران گناهش چاره ای می طلبد موبد می گوید تو دیگر صلاحیت حکومت بر مردم را از دست داده ای، ولی برای بخشش گناهت در نزد خداوند باید حفر چندین قنات کنی تا مردم از آب آن بهره مند شوند. بـــــــــــــهــمن، قنات های متعددی حفر می نماید، وسرانجام بنا به شنیده ها و هنگام بهره برداری از آخرین قنات (بهمن آباد) که خود حفر کرده بود، بر اثر فشار بی امان آب، در قعر کاریز جان خود را از دست می دهد، و از وقتی آب در دل تفتیده و خشکیده ی روستا جوشید، آن مکان بــــــــــــــهمن آباد نام گرفت و نام بــــــهمن جاودانه شد، و اما وضع فعلی بـــــــهـمن آباد:

قلعه ها و برج و بارو ها از سکنه خالی وتخریب شده اند؛

 مردم، هم نشینی و شب نشینی ندارند؛

 چشم و هم چشمی در بین مردم عادی شده است.

 مراسم عروسی حال و هوای گذشته را ندارد،

 در مراسم شادی و عیدنوروز از رفت و آمدهی آن دوره خبری نیست،

 مردم این دوره وقت و زمان چندانی حتی برای تشییع و تدفین و مراسم مرده  هایشان را هم ندارند،

روستا به نسبتِ گذشته،از سکنه ی بومی تقریبا" تخلیه شده و بیشتر به تهران مهاجرت كرده اند هجرت کنندگان،دلخوش به کار آزاد هستندولی فرزندانشان شغل پدرها را قبول نکردند و درس خواندند و تن به شغل دولتی دادند روستا از نظرامكانات رفاهيِ موجود مانند آب، برق، تلفن ثابت و همراه،بر خوردار است گرچه با گذشته قابل قیاس نیست ولی همانگونه که اشاره شد آمدنِ وسایل آسایش به  از دست دادن آرامش خیال انجامید.

 قنات مرحوم بـــــــــــــــهمن، کماکان می جوشد.

وجود دو امام زاده به نام های امام زاده اسماعیل وامام زاده حسین هم چون نگینی درخشان برای مردم بومی و مهاجر می درخشند؛ اما کسی از زندگی نامه و شرح حال آنان چندان اطلاعی ندارد. مردم از قدیم به یکی از آن ها توجه بیش تری نشان می داده اند، تا جایی که به مزار خردی (کوچک) و مزار بزرگ معروف شده اند. تصور می کنم وجود این همه مقبره در کشور به نام امام زاده سؤال بر انگیز است؛ زیرا استان مازندران اولین و بیشترین و استان فارس دومین تعداد مقبره ی امام زاده ها را دارند و نام  بیش تر آن ها تکراری می باشد. کتاب تاریخ چهارده معصوم (ع) که مؤلف آن احمد امیری پور است، درباره ی زندگي اين دو امام زاده این چنین نوشته است: حسین ملقب به سید علاءالدین فرزند گرامی امام موسی کاظم (ع)، سیدی جلیل القدر و والا مقام بوده است. وی از اصحاب امام کاظم (ع) و امام رضا (ع) به شمار می آمد و برخی او را واقفی دانسته اند. حسین در کوفه از دنیا رفت ودر عباسیه به خاک سپرده شد. آرامگاه های منصوب به ایشان در شیراز، طبس و قزوین دیده می شود. و اسماعیل (مزار بزرگ) ابوجعفر اسماعیل بن موس بن جعفر (ع)، سیدی جلیل القدر، کریم النفس و عالی مقام بود. او از اصحابِ(نمی گوید فرزند) امام کاظم (ع)، امام رضا(ع) و امام جواد (ع) به شمار می رفت. او و فرزندانش در مصر ساکن بودند. کتاب جعفریات از تألیفات او است. قبر اسماعیل بن موسی را در مصر نوشته اند؛ البته قبور منصوب به ایشان در نایین، تویسرکان، فیروزکوه و شیراز هم دیده می شود.

تعزیه خوانی هم جزء آداب و رسوم فعلی بهمن آباد است؛ ولي چون نسخه ها، و تعزيه خواني، سال هاست به صورت طایفه ای در چرخش است از کیفیت آن کاسته شده و به قول امروزی ها شایسته سالاری وجود ندارد ولی مردم به ویژه جوانان از تعزیه خوانی روز عاشورا استقبال می کنند و تا آخر می مانندولی در روزهای غیر از عاشورا  ترجیح می دهند به جاي تماشا كردن تعزيه  در دسته های هیئت حضور داشته باشند. بهمن آباد در چند دهه  پیش، دارای چهار ملای قابل احترام به نام های «مرحوم ملا حسین، مرحوم حاج ملا علی، مرحوم ملا رمضان و مرحوم حاج شیخ ذاکری» بود؛ ولی هم اکنون از این نعمت محروم می باشد و آخوند دایمی ندارد. گرچه وجو حاج شیخ آقا رضا ذاکری و شیخ محمد آقا و شیخ علی آقا بسیار ارزشمند است؛ ولی این بزرگواران فقط چند روز محرم را خدمت رسانی می کنند. در پایان آنچه در وبلاگ شخصی ام آوردم، تنها به خاطر دینی است که به زادگاهم دارم، آن جایی که بر روی خاکش پای به جهان هستی نهاده ام، در دامنش بار آمده ام، از سفره اش نان خورده ام و از چشمه اش آب نوشیده ام و خواستم به سهم خود به هم ولایتی هایم خاصه جوانان یاد آور شوم که هویت و شناسنامه ی تاریخی زادگاهشان را بهتر بشناسند، و إلا با وجود این همه تحصیل کرده، همان ضرب المثل زیره به کرمان بردن است. در پايان به ارواح مطهر پدر و مادرم درود مي فرستم كه پدرم اولين معلمم بود كه به من خواندن و نوشتن آموخت و مادرم كه كلام و گفتن و...

                                                              والسلام