انسان با گذر زمان تنها و تنهاترمی شود
انسان با تأثیر پذیری از زمانِ «حال،گذشته و آینده« فراز و نشیب های فراوانی را در درازای زندگی روزمره ی خود تجربه می کند از این روی و بر خلاف دیگر موجودات،گاه سر بر می گرداند و به تماشای راه طی شده اش می نشیندگاهی هم در عالم خیال نگاه به آینده ای دارد که هیچگونه خبر و اطلاعی از کم و کیف آن ندارد وقتی هم در لحظه زندگی می کند یا ناراضی از وضع موجود است و یا با رضایتمندی به داشته هایش نگاه می کند و شکر یکتای بی همتا را بجا می آورد و راضی به رضای اوست با وجود این او از این منظر که ریشه در گذشته دارد با همه ی وجود نسبت به آن دوره احساس وابستگی و دلبستگی دارد از این رو هر چند وقت یک بار، به عکس های دوران کودکی و جوانی اش خیره می شود و با آرزوی بازگشت به دوره های طلایی کودکی و نوجوانی،آه حسرت سر می دهد وی می خواهد کودک باشد و کودکانه در آغوش مادر جا خوش کند گاه هوای نشستن بر روی زانوان پدر را می کند همان زانوانی که روزی به اعتبار و پشتوانه او امریه صادر می کرد و دیگران ناگزیر به اطاعت فرمان کودکانه اش بودند این موجود گرچه نگاهش به آینده است ولی هرچه بزرگتر می شود بیشتر به عمر رفته و راهی می اندیشد که تا کنون پیموده است،بازی های کودکانه و آن همه دوستان و همبازی هایش را به یاد می آورد به روزگاری می اندیشد که تنهایی و بیکسی برایش بی معنی بود او که اهل درد است به دنبالِ صاحب دردی می گردد تا از دردها و تنهایی هایش بگوید وقتی هیچ گوش شنوایی برای شنیدن حرف هایش نمی یابد وقتی همه از سخنان تکراری اش خیلی زود خسته می شوند وقتی می بیند حتی کمتر با او همنشینی می کنند بی درنگ،حال کنونی اش را با گذشته قیاس می کند و می بیند از آن همه دوست و همراه و همدرس و همکلاس و اقوام و خیشان حتی یک نفر با او نیست دست روزگار دوستان قدیمی اش را چون گوشت قربانی به شهر و دیاری دور و نزدیک تقسیم کرده است آن کودکِ فرمانده ی دیروز که همه در فرمانش بودند و به افراد خانواده،اقوام، دوستان و همسایه ها،ناز می فروخت اکنون در زمانه ای قرار گرفته که ناگزیر است فرمانبردار باشد و اطاعت امرِ فرمانبران دیروز را بکند راه طی شده را که رصد می کند می بیند بر خلاف تصوری که از آینده داشت وی هرجه بزرگتر شد به همان میزان بیکس و تنهاتر شد تا جایی که پیر می شود و به افتخار پیر نوبتی نایل می شود پیرِ نوبتی یعنی یک هفته نوبت آن فرزند است تا از او نگهداری کند و هفته ی بعد نوبتِ فرزند دیگر می شود پیر نوبتی بدترین دوره ی زندگی فرد محسوب می شود همین آدم وقتی هم که کودک بود به نوبت او را در آغوش می گرفتند با این تفاوت که همه می خواستند از بودن در کنار او لذت ببرند حتی جامه ی کثیف شده اش را با اشتیاق فراوان و با سبقت از یکدیگر شستشو می دادند و برای تغذیه اش از این و آن نظر می خواستند و برای خورد و خوابِ او به انواع کتاب های تغذیه مراجعه می کردند تا کودکشان خوب بخورد و خوب بیاشامد و خواب آرامی داشته باشد اما اکنون که پیرِ نوبتی شده وی را امر به کم خوردن و کم نوشیدن می کنند افزون بر این با خوراندن انواع قرص خواب آور سعی در خواب کردن او دارند تا صدایش خاموش باشد و هیچگونه تقاضا و سخنی از وی نشنوند!
حکایت دردناک از یک پدر
پدری را می شناسم که برای تحصیل فرزندانش سر از پا نمی شناخت فرزندان با حقوق ناچیز و اندکِ کارمندی پدرتوانستند به دانشگاه راه یابند و با مدرک و عنوانِ مهندس فارغ التحصیل شوند پدر که سال ها نخورد تا بخورند و نپوشید تا فرزندانش بپوشند و حتی در طول این همه سال، برای گشایش و راحتی آن ها زندگی را برخود تنگ و سخت می نمودهرگز از روزگار گله نکرد و خم به ابرو نیاورد پدرِ جوانِ دیروز و میانسال امروز،وقتی می دید فرزندانش با عنوان مهندس،به کار و شغل آبرومندانه ای مشغول شده اند پروردگار را شاکر بود احساس شادی می کرد فرزندانِ مهندسش نیز از خودشان(نه از پدرشان)ممنون بودند با این همه پدر،آرزوهای دیگری هم داشت او می خواست فرزندانش را در قامتِ دامادی ببیند تا از این طریق با آمدنِ نوه ها زندگی اش شکل جدیدتری بخود گیرد خوشبختانه فرزندش به خانه بخت رفت و یکی از آرزوهای او به بار نشست پدر میانسال با همین آرزوها نفس می کشید و در کمال مسرت زندگی می کرد حتی خویشان و نزدیکانش نیز گاه و بیگاه وی را با داشتن چنین فرزندانی تحسین می کردند ولی شوربختانه همه چیز به نیکی پیش نرفت زیرا درگرماگرم خوشی ها شهد و شیرینی یک زندگی به تلخی گرایید همه چیز از نوشتن و ارسال نامه فرزند بزرگتر به پدر میانسال آغاز شد نامه ی مذکور سپاسنامه و تقدیرنامه از پدر نبود بلکه فحش نامه ی 8 صفحه ای بود که قلم،شرم دارد از بیانِ زشتگویی و حرمت شکنی های پسر بی ادب،برادر کوچکتر حامل نامه ی برادر بزرگتر بود پدرِ از همه جا بی خبر با اشتیاق پاکت را گشوده و در کمال ناباوری فحش نامه ای را مشاهده کرده که بی ادبی و حرمت شکنی و ناسزاگویی در آن موج می زند آن نامه ی 8 صفحه ای را بنده نیز خوانده ام تنها حرفی که می شود درباره این عمل زشتی فرزند بی تدبیر گفت:همان نگفتن و سکوت است زیرا این بنده ی ناسپاس که خود را مسلمان دو آتشه و با سواد می داندهم اکنون از درگاه پدر رانده شده و جایگاه خود را نزد خدا و خلق از دست داده و در روسیاهی روزگار می گذراندبراستی فرزندان این آقای مهندس در آینده با پدر خود چه رفتاری خواهند داشت؟
حکایت دردناک بالا دردِ دل پدر غمدیده ای است که فکر می کند زحمتش برباد رفته و سرمایه اش آتش گرفته است شاید این پدر یک چیز را نمی داند آنکه نباید بیش از این از فرزندش توقع می داشت زیرا مهندس شدن،تنها تغییر یک عنوان عاریه است مانند با سواد شدن که هیچکس با خواندن چند صفحه و پاس کردنِ چند واحد درسی باسواد نمی شود و اگر شد ملا نمی شود و اگر ملا شد آدم نمی شود.همانگونه که باخواندن و حفظ کردنِ چند حدیث و آیه ی قرآن،مؤمن و رستگار نمی شود حتی ممکن است قاری و حافظِ حدیث، خود با برداشت ناصحیح از آیات و روایات،راه گم شود و در مقابل،دیگران را گم کرده راه بداند.
حُسن ختام با دو روایت از امام صادق(ع):
ازامام صادق علیه السلام روایت شده که فرمودند: نیکویی واحسان به پدر ومادر دلیل خـــداشناسی انسان است زیرا که هیچ عبادتی مانند احترام به پدرومادر خدا را خشنود نمی سازد.
امام صادق علیه السلام فرمودند: هرکس به پدر ومادر خود نظر دشمنی کند در صورتی که آن دو به او ستم کرده باشند خداوند نمازش را نپذیرد.