هم آغوش می شوم  با لحظه لحظه های زندگی و سرخوشم از بودن در دنیایی که او را فانی اش می خوانند ،زندگی و زنده بودن را باور دارم به همین میزان بیگانه ام با واژه ی مرگ،وقتی مرگ را از قاب نگاهم بر می دارم طبیعی است که قیامت نیز در باورم نمی گنجد من چون دیگر رهگذران وقتی  تابوت  مرده ای را برسر شانه های مردم مشاهده می کنم بی اندیشه  و بی نگرش به چیستی مرگ از بین تشییع کنندگان عبور می کنم و با بی تفاوتی نگاهم را بسویی برمی گردانم.تصور و اندیشه فردای زندگی و  مرگ در ترازوی عقل من نمی نگنجد با این رویکرد است که وقتی مرده ای را سوار بر ارابه ی چوبین(تابوت)می بینم گویی تنها این ها باید طعم تلخ مرگ را  بچشند،دنیا این زن عشوه گرِ هزار هزار شوهر را با همه ی بیوه  بودنش دوست دارم برای با او بودن،دروغ ها و تهمت های  شرم آورم را چون تخم علف هزر می پاشم در کوچه و خیابان،در دسته چک هایم فریب و خدعه و دروغ می گذارم افزون بر این، نیرنگ و بی حیایی را با قسم های دروغ به خورد مردم می دهم نمی دانم چقدر باید شرمنده حضرت عباس باشم وقتی با دخیل کردن و با قسم های دروغ به نام آن حضرت،مقام او را درمیان معامله ی کالای بی ارزش،در بسته ای بَزَک شده به خریدارتحویل می دهم گرچه خریدار به اعتماد و عشق نام مرادش با من معامله و سودرسانی کرد اما واقفم  دنیا قهقه زنان بر زشت کاری و نامرادیِ می خندد!با این همه  من تاجر دنیا دوستی هستم که بارم را گرچه کج ولی بسته ام ولی هنوز نرسته ام از این رو برای سر رسیدنِ ماه محرم روزها را شماره می کنم با آمدن این ماه جامه ی سیاه بر تن کرده و به عنوان یک انسانِ باور پذیر و خیّر،همراه با نیکنامان بر صدر مجلس عزاداری حضرت عباس(س)جلوس می کنم تا نگاه ها را پر کنم از خوبی هایم پس باید کاری کرد گام نخست،با ظاهری عامه پسند  به نام او و به کام خویش، خرج می دهم و برای بدست آوردنِ اعتبار بیشتر بریز و بپاش می کنم کیسه های برنج و...  را که با چاشنی دروغ و خدعه کیسه کرده ام  اکنون برای نگاه این و آن بر سفره عزادارانش می گذارم  همه ی این ها برمی گردد به مرگ پنداریِ دروغینِ من و دوستی ام با دنیا،چیزی که با صدها باغ بهشت سودایش نمی کنم.بیزاری می جویم از واژه مرگ و در زندگی و زنده بودنِ عاری از مرگ،مستانه می رقصم و دست افشانی می کنم  راستی اکنون که حال خویش گفتم اندیشه ی تو در باره ی مرگ چیست؟آیا تو نیز مانند من به عمله ای می مانی که از نقشه ساختمان چیزی نمی داند و تنها اندیشه اش بدست آوردنِ مزدِ روزانه و خورد و خواب است؟من می دانم که تو نیز چون من بگونه ای در  درونِ خویش با لحظه های خوش دنیایت هم آغوش شده ای و دلخوشی هایت را بهشت موعود می دانی ولی برای سکه شدنِ تجارتت به سکه های سیاهِ خدعه و نیرنگ و نقاب زدن برچهره روی آورده ای که این نیز جز روسیاهی بر آیندی نخواهد داشت پس تا دیر نشده با روی نمودن بر ذات بی همتا به فطرت خویش برگردیم و اذعان کنیم؛مرگ حق و قیامت نزدیک است و در آن روز؛هر که هموزن ذرّه‏اى نیکى کند [نتیجه‏] آن را خواهد دیدو هر که هموزن ذرّه‏اى بدى کند [نتیجه‏] آن را خواهد دید.