دامنه ی آرزوهایمان بسیاربلند است ما مدام درسرگردانی تنوع خواسته هایمان روز را به شب می رسانیم و برای اجابت هرکدام دعاهای ویژه ای را زمزمه می کنیم در این میان، استاد زمان به ما می گوید: برخی از آرزوها اگر رخ بگشایند و اجابت شوند چه بسا موجب دلمردگی و شقاوت می شوند از این ها گذشته هنوز تکلیف مان با خودمان روشن نیست و نمی دانیم چه می خواهیم؟

بهار که می آید تابستان را انتظار می کشیم چند روزی که می گذرد دلتنگ برگ ریزان پاییز می شویم ولی بای اد زمستان از پاییز هم خسته می شویم و در خواست هوای دیگری می کنیم،

 وقتی گرم می شویم سرد بودن را طلب می کنیم وقتی گرم می شویم سرد بودن را،ما دلخوش این همه داشته هایمان نیستیم درست می گویند کودک که هستیم می خواهیم خیلی زود بزرگ شویم

بزرگ که شدیم حسرت  دوره ی  کودکی را می خوریم و دلمان هوای کودک شدن و برگشت به آن دوره را می کند

برای ازدواج سر از پا نمی شناسیم با عشقِ کاذب و  با عشقِ بدونِ پشتوانه عاشقی می کنیم و همسر انتخاب می کنیم دیری نمی پاید عشق مان رنگ می بازد و پشیمان از ازدواج می شویم با همان عشقِ رنگ بازیده برای بچه دارشدن دعا می کنیم و  دخیل می بندیم،هزینه و  نذر و نیاز می کنیم کوشش مان به بار می نشیند و بچه دارمی شویم با کمی ناگواری از تصمیم مان برای بچه دارشدن پشیمان می شویم و حتی خودمان را سرزنش هم می کنیم.

ما در آرزوهای گذشته روزگار می گذرانیم همیشه در فراق روزهای نیامده و گذشته مرثیه سرایی می کنیم ولی وقتی روزهای نیامده از راه می رسند دوباره از خاطرات گذشته به نیکی یاد می کنیم،

 ما پدران و مادرانی هستیم که برای فرزندانمان از روزگار گذشته خاطره ها تعریف می کنیم با هر جمله ای که از گذشته می گوییم اشک در چشمانمان حلقه می زند بیچاره فرندانمان نمی دانند ما آرزوی تمام شدن همان دوره ای داشتیم که اکنون با آب و تاب از آن یاد می کنیم ما هرگز از گذشته مان راضی نبودیم ولی الآن چه حرف ها که به خورد نسل حاضر نمی دهیم؟مدام حیای نسل گذشته  و حرمت گذاشتن به پدر و مادرمان را همچون چماق  برفرق فرزندانمان می کوبیم در صورتی که خود می دانیم این گونه سخن گفتن جنبه ی بزرگنمایی دارد ما خوب می دانیم که حرمت شکنی های فراوانی داشته ایم ما فرزندانی بودیم که درکنار هم بودن را نمی خواستیم با پدر و مادرمان کمتر و به حکم ضرورت همکلام می شدیم حرمت شان را پاس نمی داشتیم و کم حوصله و پر توقع بودیم آن ها با دسترنج ناچیزی که داشتند ما را به خواندن و ادامه تحصیل تشویق و ترغیب کردند از ما درس خواندن بود و از آن ها در دشت و صحرا و در هوای سرد و گرم کار کردن،در زنده بودنشان دلسوزشان نبودیم و غم شان نمی خوردیم خانه مسکونی شان که خود بی منت،در آن جا زندگی می کردیم اگر مخروبه بود تعمیر نمی کردیم حتی در دوره پیریِ آن ها نمی دانستیم چه چیزی را برای خوردن دوست دارند وقت مان را صرف نشستن با آن ها و یا سیاحت کردن و ...نمی کردیم همینکه از دنیا رفتند اندر باب حرمت پدر و مادر از بهترین واژه ها استفاده می کنیم در زنده بودنشان،خانه ی دنیایشان را به حال خود رها کردیم پس از مرگشان،سنگ قبری خریده ایم که مپرس،برای چشم رهگذران و برای کسب اعتبار خودمان بر روی سنگ قبرشان شعرهای جانگداز نوشتیم، در مناسبت ها میوه های تر و تازه بر روی قبرشان می گذاریم از همه بدتربرای جبران کم توجهی های گذشته، مراسم اولین و دومین و ...صدمین سالگردشان را با هزینه های زیاد برگزار می کنیم تا جایی که گاهی بین برادران و خواهران، به همین دلیل اختلاف پیش می آید با از یاد بردن آن همه بی توجهی به پدر و مادرمان، در کمال وقاحت به فرزندانمان می گوییم:

ما علاوه بر فرزند بودن خدمتگزار پدر و مادرمان بودیم جان می کندیم کار می کردیم  و درس می خواندیم!

پایمان را پیش پدر و مادرمان دراز نمی کردیم!

 امرشان متاع بود نازک تر از گل به آن ها نگفتیم یعنی جرأتش را هم نداشتیم!؟

آری ما یا در گذشته ای که گذشته سیر می کنیم و یا در آینده ی مبهمی که هنوز نیامده،این نگاه به زندگی موجب شده از اکنون و از دیدن و لذت بردن این همه داشته ها یما محروم باشیم و از لحظه های با هم بودن و سالم زیستن و نعمت های فراوانِ داشتن خانواده ی خوب و  سلامتی و رزرق و روزی حلال لذت نبریم.