شرح حال کوتاه
این روزها وقت چندانی برای وبلاگ نویسی ندارم جای شما خالی تمام وقتم صرف کار و آموزش دادن می شود گرچه ساعت ها قلم دردست دارم و می نویسم اما نه برای مطلب نوشتن بلکه برای کار و کارکردن،البته اینگونه کارها و به ویژه کاری که برایش وقت می گذارم عمر کوتاهی دارند پس می شود گفت: این نیز بگذرد از این ها گذشته،شما که غریبه نیستید دلم هوای سفر کرده و حرف زدن و قانع کردنِ این دل نازک طبع و زود رنجم زمان بر و حتی دشوار است با درنظر گرفتن شراط موجود ناگزیرم با احتیاط حرکت کنم و با محق دانستن دلم از وی جانبداری کنم با این ترفند، شاید دست از پرسش های تکراری اش بردارد و چند روزی پرسش تاکی می خواهم در شمال بمانم را تکرار نکند به هر حال، این دلک من حق دارد زیرا آمدنم به شمال موجب شد با کارهایی درگیر شوم که هرگز تصور نمی کردم دامنگیرم کارهای معوقه شوم از سوی دیگر دوتا کار بسیار مهم اداری داریم که دارای گره های کور است باز شدنِ هرکدام از این گره ها به معنای گرهگشایی از مشکلات کارگرانِ چشم انتظار شرکت است و نتیحه بخش بودن این حرکت یعنی در پی داشتنِ دعای خانواده های این همه همکار و کارگران کارخانه و شرکت،شما بودی چه می کردی؟ می رفتی یا می ماندی؟آن هم وقتی این همه چشم تو را می بینند و از تو انتظار دارند برایشان قدمی برداری؟
سپاس خدا را که بیش از 90 درصد گره ها کور یکی از این دو کار،گشوده شده و می رود تا ان شاءالله طی چند روز آینده خیلی ها را با خبرهای خوب و خوش خشعال و یا خوشحال کنیم. با اینکه دلم هوای سفر کرده ولی شمال را دوست دارم هربامداد جای شما خال یک عالمه هوای پاک می نوشم و حتی بجای دوستان نیز.اکنون و با وجود این همه کار،ماندنم در شمال از روی علاقه و میل شخصی است نه تحمیل و اجبار، بلکه همانگونه که عرض شد آب و هوای شمال را با خودم همراه و سازگار می دانم و شاید با همین نگاه است که اینگونه امور را به عنوان وظیفه انسانی و با طعم خدمت انجام می دهم روز گذشته مدیر مربوطه از برنامه های بعد از بازنشستگی ام پرسید و این که حاضرم در همین شرکت بازهم در همین سمت همکاری ام را ادامه دهم که مانند گذشته جوابم منفی بود البته برنامه های جامعی دارم که بازگو کردن آن مناسب نیست.