پایان خدمتِ سربازی آقا محسن و مشکلاتِ ازدواج
مشکل پسندی جوانان و ترس از روزهای پس از ازدواج و بالا بودنِ هزینه های زندگی می تواند دلایلی باشند برای تن ندادنِ جوان به ازدواج،از این ها گذشته مداخله های بی مورد والدین در انتخاب و ادامه زندگی فرزندان شان هم مشکل دیگری است که جای تأمل دارد گاه دیده می شود یک مادرِ مهربان، از سر دلسوزی حق طبیعی انتخابِ همسر را به فرزندش نمی دهد زیرا مادر از روی مهربانی،دختری را در قاب نگاه خود می بیند و در تصور خود سیمایی را به تصویر می کشد که با وی همگام و همراه باشد او ندانسته و به راحتی از روی حقِ انتخاب فرزندش عبور می کند و با طیب خاطر و خرسندی،پیروزی خود را مورد تحسین هم قرار می دهد تجربه نشان داده مداخله در انتخاب و روندِ زندگی فرزندان،بدترین و خطرناک ترین شیوه ای است که والدین به آن می پردازند این نوع نگاه به فرزند می تواند اراده ی او را سُست و استقلال فکری وی را زیر سؤال ببرد دلسوزی های بی مورد و افراط گونه ی مادر آقا محسن یکی از هزاران است که شعر مرحوم خدیوی حق مطلب را ادا کرده است.با هم بخوانیم و بدانیم!
خِدمتِ سِربازیشه مُحسن آقا
کِرده بود تمُوم مِشنِگید همه جا(1)
نَنَه شَم مُگفت الـــــهی بمیره
حالا وقتشه که یَک زن بگــــــــیره
بابایَه گفت برو خواستگاری زود
از تو قوما غَیره یَم نُبود نبُود
دوره افتاد نَنَگه به جنب و جوش
خَنَه ی خاله و عمه و عموش
دخترار گیریفت هَمَر زیر نــــــظر
زری و پری و شمسی و قمر
فاطمه و زُبیده،اکـــــــــرم و گلی
اقدس آغا،دختر ننه ی ُسلی
هیچکدوم از اونـــاره پسند نَکِِِرد
دست محسن ره بجایی بند نِکرد
آخرش بابایه گفت ببین عیال
میون او دخترای ،خوش خط و خال
یکیشا باب دل مُحِسنه نیس؟
بکن هرجور شده کاره راست و ریس
گفت تو قوما که نِه زشتن و فضول
دخترای همه شا، بهم دو پول
بابایَه دوید میون حرف و گفت
هی بَِهم مباف ایساختی حرف مفت
توی ای فامیل گنُده و بزرگ
صدتا دختر خوابیده زرنگ و گرگ
چه جوری پسَند دیدار تو نیست؟
بابا نمره خواستگاری تو بیست
ننه گفت هرکدومِه عیبی دِرَن
هیچکدوم سنگ تموم نِمیذرن
یکیشا سِبزه و تند و پور نِمک
مگی تو روش در آورده خار خِسَک
او یکی چِشما دره مثل چراغ
اما هرچی که بخی گنُده دماغ
دختره دائیش که مانده به خَنَه
خوبه اما مثل یک دیب مِمَنه
دخترِ عموش ضعیف و زرد و زار
یک زبونم دره نیش زهر مار
دختر،عمه شَم با او افاده هاش
کمی نا میزونه پایین و بالاش
مونِسم که همیشه تو غُرغُره
پوز بلنده،عین یک بُزُنُقره (2)
تا که یَک عروس خوبه نبینُم
به خیالت که مو آروم مشینُم
راهِ اِی کارا ره خوب خوب مِدَنم
تو مخی بچَه مِه مو بسوزنم؟
صد تا کفشِه پَره کرد و هی دوید
تا آخر به آرزوی خود رسید
یک عروسی ره پسندید و گِرفت
منتها عروسه خِنگ بود و خِرفت
پور خور و کم کار و وّراج و هَپو
بقچه بندیش عقب و شکم جلو
مُحسنم هی مِزنَه نق به، نَه َنش
از خَنَه فراریه اور نِمِخَش
خود اویم ازی تحفه عاِصیَه
موش تو کاسِه آدمه وسواسیه
(1)مِشِنگید:شنگول بودن
(2) بُزُنقُره:جوجه تیغی
منبع:کتاب خنده و گوهر
شعر از مرحوم میر خدیوی