درگیرودار گردش چرخ روزگار خواسته ها روز بروز چهره می گشایند و فربه تر می شوند این خواسته های افسار گسیخته ی  انسان امروز عنان را از کف ربوده اند و هیچ حدی  برای خود قایل نیستند درزمانه ای نفس می کشیم که دامنه ی آرزوهای دنیایی هر روز بیش و  بیشتر می شوند دستاوردِ خواسته های بی سقف،تجربه و رواج گناهان نو و تازه در جامعه است گناهانی که موجب می شود انسان نه تنها عبد و خلیفة الله نباشد بلکه با تن دادن به عبودیت غیر خدا به سجده ی ابلیس تن  دهد فضای مشمئز کننده ی زندگی امروز موجب شدهبه جای صلاة که عمود دین است دلار عمودِ همه چیز، شود زیرا در زندگی امروز همه چیز با سکه، سنجش می شوند،اخلاق و رفتار و کردار آدم ها و حتی آبرو و موقعیت شان با ارز و  زر و سیم  محک می خورد وقتی جامعه روی از خالق برگیرد و به مخلوق و ابزارش نظر کند همه چیز حتی خود آدمی به پوچی می گراید ارزش ها چون برگ خزان فرو می ریزند ،معنویت در جلو چشمانمان می میرند از دین و مذهب چون ابزار بهره می برند و چون بحث حلال و حرام مطرح شود دین و مذهب مشتی خرافات به حساب می آیند درجامعه ای که زشتی ها زیبا جلوه داده شوند و امر به معروف مداخله در امور شخصی تلقی شود وقتی پند و نصیحت مشتری نداشته باشد همه چیز در بی تفاوتی می میرندخروجی بی تفاوتی و  بی مبالاتی خارج شدنِ انسان از جاده فطرت است که تاکنون پیامدهای منفی فراوانی درپی داشته و  خواهد داشت پیامدی چون بی حیایی افراد جامعه، وقتی پرده ها دریده شوند همه چیز هست جز خدا،سایه همه چیز برسرت خواهد بود جز سایه خدا و تو ناگزیری در بی سایه و بی همسایه بودن،روزگار بگذرانی،وقتی خدا نباشد راه برای امور غیر خدایی باز است ملاحظه کنید روزه خوری علنی و یا تظاهر به روزه خوری و همچنین بی حجابی و ربا خوری و...

این روزها که در ماه مبارک رمضان روز را به شب و شب را به روز گره می زنیم چه نیکوست نخست به ارزش انسان بودنمان پی برده و به آن ببالیم شب هایی را قدر بدانیم که پلکان و پله های آن برای بالارفتن انسان است و اگر صعود نکنیم در حیوان بودن خویش مانده ایم این شب ها شب های معراج بشر خاکی است که اگر بخواهد از خاک به افلاک سیر خواهد کرد قدر را قدر ندانستن خسران غیر قابل جبران است آمد و رفت های هرساله ی این ماه و عدم تغییر در نگاهمان به زندگی و  به خود و خانواده و جامعه مصداق بارز درک نکردن است البته این قضاوت و نگاه را نمی شود به  همه تعمیم داد براستی چه نکو بود پیش از هرگونه قضاوتی در باره دیگران آیینه را محرم می دانستیم و برخویش نظر می کردیم وای چه فاجعه بار است اگر او آنچه را هستیم به ما بنمایاند و چه بد است وقتی خودمان را از هرگناهی بری می دانیم و در یک قضاوت ناعادلانه دیگران را در زمره دوزخیان و خود را در میانه ی بهشت نظر می کنیم چنین حکم باطلی را باید به دور افکند و تا تمام شدن این ماه و در چنین شب هایی بجای بر سر نهادن قران آن را بردل جای دهیم وعبد شویم و یارب یا رب گویان پوست بیندازیم و نو نوار از فطر و فطرتمان استقبال کنیم در معنای عبد همین بس که چون به عبد خدا در آییم از زنجیرهایی که ما را به عبودیت غیر خدا وصل کرده رها می شویم وپس از گسستن از غیر و پیوستن به دوست، تنها او را می پرستیم و به او عشق می ورزیم و از او کمک می طلبیم.

شــــــــــــــرح حــــــــال

یکشنبه 30 مرداد و سفر به تهران

نزدیک 9 بامداد بود که در دفتر کارم حضور یافتم کارگران مطابق معمول برای حقوق معوقه و بازنشستگی شان پرسش هایی داشتند جوّ دفتر و محل کار حد اقل برای ما دفتری ها بسیار آرام است از این رو می توانیم در آرامش به کارهای انباشته شده بپردازیم و بروز رسانی کنیم ساعت 10 به خانم همکار مأموریت دادم به تأمین اجتماعی  برود خوشبختانه بخشی از کارها در حال شکل گیری است.

 ساعت 15 برای ملاقات اخوی راهی تهران شدم خوشبختانه با وجود ماره رمضان سفر آسانی داشتم ساعت 21:10 دقیقه وارد خانه حمید شدیم سفره افطار گسترده شده بود جای شما خالی از خوردنی ها نوش جان کردیم.

31 مـــــــــــرداد

آدرس بیمارستان را از حمید گرفتم و راهی شدم برای رسیدن به مقصد راه درازی را پیمودم اتاق بیمار  را بدون پرس و جو پیدا کردم اخوی در خواب سنگین بودند همراهش گفت:مسکن ها موجب چنین خوابی شده اند نیم ساعت بعد بیمار دست و پا شکسته ی ما بیدار شدند بر دست و چهره ایشان بوسه زدم و ساعتی را گوش جان سپردم به رویداگویی ایشان،از قضا تخت روبرویی یک پاشکسته ی مزینانی بود اخوی ما با آن ها مأنوس شده بود پس از پرس و جو متوجه شدم همراه آقای مزینانی از فرزندان یکی از معلم های اخوی هستند مرحوم ضیایی شاید 40 سال پیش در مزینان معلم بوده اند من نیز با آن ه که 3 نفر بودند خاطرات مان را مرور کردیم.

راه درازی را که  رفته بودم پس از حدود دو ساعت همنشینی با زحمت کمتر برگشتم  طبق تصمیم قبلی، ساعت 17:30 دقیقه زنگ درِ خانه اخوی ام حاج حسن را به صدا در آوردم کسی جواب نداد پس از نومیدی به حسینیه فاطمیه بهمن آبادی ها رفتم خوشبختانه صندوق قــــــــرض الحسنه باز بود و  کربلایی حسین آقاهیئتی حضور داشت گپ زدیم و در خلال گفتگو فیلم و عکس هایی را برایم به نمایش گذاشت که خود بخود مرا به چندین سال قبل برد در میان آن ها  نوحه خوان ها و تعزیه خوان ها و مستمع هایی دیده می شدند که سال پیش از دنیا رفته اند کار بدیع و جالب کربلایی حسین آقا قابل تحسین است نزدیک به دو ساعت را صرف دیدن فیلم های متعدد کردم که از همین جا به ایشان دست مریزاد می گویم،بخش دیگری که ملاحظه کردم تلگرام بهمن آبادی بود که چون هیچکدام برگرفته از تراوش فکری و نوشته های خودشان نبود چنگی به دل نمی زد.

با کربلایی حسین آقا هیئتی خداحافظی کردم و در نزدیکی هیأت همولایتی ها را دیدم حدود نیم ساعت را صرف گفت و شنود با آن ها کردم و با کوله باری از آن همه خستگی برای رفتن به  محله تهرانپارس از مترو کمک خواستم!