انسانِ امروز با بی تفاوتی، رویدادهای پیرامونش را تماشا می کند و بی هیچ واکنشی از آن عبور می کند او در صحنه ها ی تصادف،دعواهای خیابانی،اعدام ها و در هر معرکه ای به عنوان تماشاگرحضور فعال دارد با این نگاه،مرگِ تدریجی انس و الفت و مهر ورزی انسان ها را می بیند و خم به ابرو نمی آورد دور شدنِ دل ها را که می بینیم گویی غم و غصه ها بردلمان خیمه می زنند از این رو خاطراتِ روزهای رفته  و آن همه جوانمردی و خوبی های نسل قدیم را برای فرندانمان روایت می کنیم تا شاید از این همه درهای بسته شده یکی گشوده شود ولی در این بین آن چه نایاب می نماید گوش شنوای جوان امروز است که به قول امروزی ها می خواهد با دور زدنِ همه چیز راه چند ساله را یک شبِ طی کند او که در گردابِ  انبوهِ اطلاعات خواسته و ناخواسته گرفتار شده در بی خبری بسر می برد! از این رو ناتوان از شنیدنِ حرف حق و دیدنِ حقیقت است فاصله افتادنِ نسل جدید و قدیم موجب شد قرابت و فامیل بودن و احترام و صله ی رحم به دست فراموشی سپرده شود احوالپرسی عمه و خاله و عمو و زاده ها پیشکش،دیدنِ پدر و مادرمان را هم با زدنِ تک زنگ و با یک تلفن ناقابل به اصطلاح انجام وظیفه می کنیم.براستی کی کجاست؟مثل این که همه چیز جابجا شده نمی خواهم برگردم به ارزش ها و ضد ارزش ها که آن هم جای بحث دارد و موضوع مستقلی را می طلبد می خواهم از چارچوب خانواده بگویم که گویی دگر چهار چوب نیست!از سازهایی بگویم که هر کس برای خودش می نوازد مثل همین موسیقی های وارداتی که چون نمی فهمیم صدای وسیله ی صوتی مان را بلند و بلندتر می کنیم وقتی هم با هم همکلام می شویم بدون رعایت سن و سال طرف مقابل، با فریاد کشیدن می خواهیم نظرمان را به او بفهمانیم،همه ی این ها از فاصله ای است که بین این دو نسل به وجود آمده،از نشنیدن و حتی نفهمیدن صدای یکدیگر،ازبیگانگی نسبت به هم و این که از خودمان نیز دور شده ایم،ما هرکدام با دست خودمان و برای خودمان زندان ساخته ایم ماگرفتار زندان خویشیم دوری و بیگانگی از خود همه ی ما را به نوعی گرفتار کرده است هر روز مواجه می شویم با تکنولوژی جدیدی که بار خاطرمان می شود،با ورودِ هرنو آوری،آداب رسوم مان نیز کهنه می شوند این روزها نگاهِ چشم در چشم و قصه گویی و گفتن داستانِ اسطوره ها جایشان را به بازیهای رایانه ای و فیلم های بی محتوا و بی خاصیت و حتی ضد ارزشی داده اند.دستگاه های اطلاعاتی و خبرده،فکر کردن و خلاقیت را از جوان امروز گرفته،در شب نشینی و مجالس عمومی بجای گفتگو و گوش دادن به صحبت های همدیگر،سرگرم خواندن و دیدن داده های وایبر و...هستیم بدتر این که برای دور نماندن از قافله ی تجّدد و شرکت در مراسمِ چشم و همچشمی و خودنمایی به این و آن ،همین وسایل به اصطلاح سرگرم کننده ی تخریبی را برای فرزندانِ خردسالمان هم تهیه می کنیم با این وجود از آن ها انتظار داریم دختران و پسران عفیف و سالمی هم باشند! با توجه به آن چه گفته شد شاید این پرسش مطرح شود که راه برون رفت کدام است؟و به عبارتی چه باید کرد؟آیا پند و موعظه کاربرد خودش را از دست داده و نصیحت کردن،آب در هاون کوبیدن است؟به نظر می رسد جوان امروز خودش را بی نیاز از نصیحت بزرگترها و ریش سفیدانی می داند که تبلت و وایبر و اینترنت و...نمی دانند اینطور نیست؟چه کسی باید به جوانِ امروز که دارای مدرکِ تحصیلی هم هست تفهیم کند:داشتن یک سری اطلاعاتی که  در رشد و کمال انسان تأثیر گذار نباشد در گروه دانش قرار نمی گیرد زیرا  دانش، حاصل فعاليت بشر است که یا از راه تفکر و یا از راه خِرَد جمعی بدست می آید البته  برای کسب دانشِ مفید راه های دیگری هم وجود دارد که جای پرداختنِ به آن ها نیست ولی تحصیل علم و دانشی که نتواند انسان را به حقیقت نزدیک کند و حتی از خود دور و بیگانه اش کندنمی تواند علم نافع باشد. از این ها گذشته درد آور است وقتی می بینیم مفاهیمی چون زیبایی،فضیلت،کمال،سعادت،ادب و بی ادبی وارونه تعریف می شوندحرف رایج امروز این است که هیچ چیز جای خودش نیست این که روند جاری تاکی ادامه خواهد داشت بستگی به یک برنامه ریزی مدوّن دارد بارها در نوشته هایم با اشاره به  دوره های تجدد و مدرن و مدرنیته بر نگاهداشتِ سنت های حسنه نیز تأکید کرده ام زیرا بدیهی است از وقتی سنت هایی مثل همدلی و مهربانی کردن، دید و بازدیدها،ازدواج های ساده و عاری از چشم و همچشمی،رعایت حال بزرگترها، وقف این میراث ماندگار و دهها سنت دیگر از بین ما رفت دلخوشی ها و شادی ها و زندگی و معنای آن هم از بین ما رخت بربست نمونه اش رواج طلاق و بی بند و باری و انواع بیماری های شناخته و ناشناخته را می توان نام برد که انسان امروز با آن دست به گریبان است دوندگی کردن بجای زندگی کردن و مصرف غذاهای زیانبار صنعتی بجای غذاهای طبیعی و تقلید کور کورانه از زندگی غربی در خورد و خوراک و پوشاک و حتی معاشرت کردن،انسان امروز را بی آن که خودش بداند به ناکجا آباد می برد همانطور که گفته شد؛ جوانِ امروز در زیر آوار این همه خبرهای منفی در بی خبری بسر می برد، او ناخواسته در زیر بار نمایشِ این همه عکس و مطالبِ مسموم و مبتذل گرفتا شده و برای رهایی از چنین اعتیادی دست به دامان بدترین نوع اعتیاد یعنی استعمال شیشه و کراک و ...می شود و بازهم ما بی تفاوت، شاهد مرگ جوانانمان هستیم و اگر صحنه گردان نیستیم تماشاگر صحنه های بدتر از این بوده و هستیم و خواهیم بود راستی انتهای جاده ی بی تفاوتی کجاست؟!!!