پسر که ناخلف افتد پدر زند چوبش/ پدر که ناخلف افتد پسر چه کار کند؟
از شما گله مندم پدر و مادرم!
داستان غم انگیز زندگی فعلی من مربوط به خطای پدر و مادرم می شود، چنین بر می آید که مادرم با تحت تأثیر قرار دادنِ پدرم خواسته هایش را به اجابت می رسانده نمی دانم چند وقت زندگی و در کنار هم بودن را تجربه کرده بودندولی می دانم هردو به هم علاقه ی بسیار داشتند افراط در دوست داشتن موجب شدتصمیمی بگیرند که نتیجه آن آوارگی را برایم رقم زد،خداوند به این زوج جوان باغ بزرگی عطا کرده بودکه تا کنون کسی حتی مثل آن را در خواب هم ندیده است تبلور زندگی این دو به آسایش و آرامش معنی می داد پدر و مادرم بدون کمترین دغدغه ای می خوردند و می آشامیدند و لذت می بردند آب و هوا و انواع میوه های باغ آن ها را از هرگونه گزند و بیماری در امان داشته بود لذا نیازی به دارو و درمان نداشتند این زوج جوان خلقت شان نیز استثنایی بود دوست و دشمن حسرتشان را می خوردند ولی این دو،قدر نعمتِ خدا و موقعیتِ خودشان را ندانستند و دچار غفلت شدند،کاش پدر و مادرم به جای اندیشیدن به لذت بردنِ آنی دور اندیشی می کردند به فکر فرزندان آینده خود بودند اگر چنین بوداکنون من و برادران و خواهرانم در باغ پر از میوه دست در دست هم قدم می زدیم و عاری از هر گونه دغدغه ای لذت می بردیم،نمی دانم چگونه و چه قضاوتی می توان کرد؟ پدر و مادرم فرمان خدا را نادیده گرفتند و تسلیم وسوسه ی شیطان شدند ابلیس که با تزویر به درون بهشت راه یافته بود مادرم را وسوسه کرد و میوه ی ممنوعه ای که خداوند از نزدیک شدن به آن منع شان کرده بود را به پدرم خوراند آری خوراند اصرار ایشان، پدر زن ذلیل را تحت تأثیر قرار داد و با نادیده گرفتن قولی که خداوند از آن ها گرفته بود عمل کردند و از آن میوه خوردند مهم نیست نام آنچه میل کردند چه بود بلکه مهم عدم اطاعت از فرمان خدا و تسلیم وسوسه ابلیس شدن بود که به محض خوردن،هردو به کره ی زمین تبعید شدند و طعم آوارگی را چشیدند هبوط کردند تا با دسترنج خودشان ادامه حیات دهند،از آن روز زایش و رویش در زمین شکل گرفت بچه ها به دنیا آمدند و بزرگ شدند رفته رفته بین برادرانم هابیل و قابیل اختلاف و دشمنی درگرفت،در این میان هابیل با ضربه ی قابیل کشته شد.با وجود کینه ها حال و روز من بدتر شد اکنون نیز در شریط بدی هستم گاهی نومید می شوم و با خود می گویم:آیا دوباره دستم به باغی که خداوند، پدر و مادرم را در آن اسکان داده بود خواهد رسید؟ حال من مانده ام و دوندگی های بی حاصل و این همه شیطان هایی که هرلحظه در سر راهم کمین می کنند من هستم و این همه فرزندان قابیل و قابیلیان،کسانی که از خون ریزی ابایی ندارند و هر لحظه از برادران خود را می کشند و به تعداد کشته ها افتخار می کنند من هستم و این همه کینه و عداوت، آری پدر و مادرم از بالا به زیر سقوط کردند و ما فرزندانشان بجای فردوس برین(بهترین و بالاترین و عالی ترین) اکنون در خراب آباد دوره تبعید را می گذرانیم.
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود/ آدم آورد در این دیر خراب آبادم.