بحر طویل در باره ی ماه عسل
.بچه رو کرد به سوی پدر خویش وبه خندید وبپرسید که:اینها چه کسانند؟پدر گفت که:داماد وعروسند که این قدر ملوسند پی وصلت فرخنده خود جشن گرفتند و رسیده است دگر جشن به پایان وبه قصد سفر ماه عسل حال بسی خرم وخوشحال نشینند به ماشین وبه هر جا دلشان خواست نمایند سفربعد بیایند که تا زندگی تازه ای آغاز نمایند هر آنکس که نگیرد زن ودر زندگی خود ندهد عایله تشکیل نبیند زجهان بهره وهر گز به همه عمر نیابدسر وسامان.
بچه پرسید دگر باره زبابا که:پدر جان تو برای چه نگیری زن وچون این دو نفر بر سفر ماه عسل رو نکنی؟گفت که:فرزند کنون بیشتر از مدت شش سال گذشته است که کردیم عروسی من ومامان تو و در سفر ماه عسل نیز برفتیم."
چو آن طفل شنید این سخنان از پدر خویش بپرسید که:پس در سفر ماه عسل من به کجا بودم وبهر هر چه نبردید مرا همره خود؟
پدر آن حرف چو بشنیددر اندیشه فرو رفت که اکنون چه جوابی بدهد ؟گر که بگوید که نبردیم تو را بچه پکر می شود این بود که رو کرد به فرزند خودوگفت:من ومادرت آن گاه که رفتیم به ماه عسل البته تورا نیز ببردیم به همراه تو در موقع رفتن به سفر همره من بودی و در موقع بر گشتن از آن ماه عسل همره مامان.