گم کرده راه که باشی تشخیص راه از چاه سخت می نماید،در عالم سرگردانی شب و روز را سر می کنی تا زنده بمانی به عبارتی عوض کردنِ زنده مانی با زندگانی،چون راه را گم کرده ای برای گذرانِ زندگی روزانه ات به هر آب و آتشی دست می زنی این یعنی لبخند زدن بر چهره ی درنده ترین حیوان،غم بزرگِ بی دردی که در جانت ریشه کند تن به داروی پستِ اعتیاد می دهی و این عمل،یعنی از بین بردن و نابودی آبروی خانوادگی ات، به بادِ فنا دادنِ دار و ندارت و از همه بدتر به پوچی رسیدن،از درون که خالی شدی دوندگی جای زندگی را می گیرد و عمر نازنینی که می توانست درجهت تعالی باشد دستاویز ی می شود در جهتِ سقوط، تا بهانه ای شود برای بدست آوردنِ مال و جاه و فریب و از خود باختگی و دهها امراض دیگر.

 ضایع کردنِ حق و حقوق دیگران که برایت بی معنا شود در نابود کردنِ حقوق خانواده ات نیز کوتاهی نمی کنی و این یعنی ظلم، ظالم می تواند حتی از حیوان نیز پست تر باشد.چقدر زشت می نماید؛در آمار انسان بودن و در رفتار،پست تر از حیوان بودن.

 گویی دچار تکرار شده ایم وقت مان را طبق قانون نوشته شده، دیگران تنظیم کرده اند فلان ساعت برو  و در این ساعت بیا!!تکرار این خط کشی آدم ها  را خسته می کند از طرفی امکان فکر کردن هم  از صاحبان فکر گرفته می شود وجود ماهواره و خورشیدواره و تلویزیون و انواع فیلم ها ما را محاصره و مصادره کرده اند باور کنید من و شما مال خودمان نیستیم زیرا فکر مان را پیش پیش تصاحب کرده اند.کاش می شد خودِ خودمان باشیم و بهتر آن که از آنِ خودمان بودیم در چنین شرایطی به جای تغییر، پیشرفت می کردیم و جامه ی سنت های حسنه را بخاطر پذیرش بی مطالعه ی تجدد و مدرنیته لگد کوب نمی کردیم و بجای تکریمِِ و اخترامِ گزینشی آدم ها،به  آدمیت بها می دادیم، حرمت ها را پاس می داشتیم بزرگترها و حتی خردسالان در جایگاه واقعی خودشان مورد احترام قرار می گرفتندو بنیان خانواده سست نمی شد و این همه جوانِ مستعد دچار دردِ بی درمانِ اعتیاد نمی شدند و قبح طلاق عاطفی و جدایی از بین نمی رفت.

باید بپذیریم که گم کرده راهیم و در بیابان زندگی سردرگریبان و آواره شده ایم، درس خوانده های علم نیاموخته ای هستیم که با خیال دانستن، در جهالت خودمان دست و پا می زنیم و با همین خیال و با ادعای راه بلدی، راه بلدان را نادان و جاهل می دانیم و نشان راه را از آن ها نمی گیریم. در قلک ذهنِ خود و  فرزندانمان مان چیزهایی می اندوزیم و می اندازیم که در بازار فردا با آن چیزی نمی توانند خرید،گویی پیدا کردنِ لقمه ی حلال نیز در حال پیوستن به قصه های مادربزرگ ها می شود.

دانا جلوه دانِ خود و دیگران را ابله دانستن،متظاهر بودن، به جای دیگران فکر کردن،طعنه زدن و وانمود کردنِ عیبِ دیگران و خود را ُمَبّرا دانستن از هر اشتباه و خطا،روی آوردن به گناه و ترویج آن و همه چیز را برای خود خواستن و برای دیگران هیچ نخواستن، با فطرت آدمی سازگاری ندارد پس باید دید چه چیزهایی مانع رسیدمان به جاده ی انسانیت شده است.؟

                                    گفت:

سائلی بی دست و پایم راه را گم كرده ام

 عبد كوی "هل اتایم"راه را گم كــــــرده ام

در شب تاریك هجران چشم دل را بسته ام

 كور دل هستم كه نور ماه را گــــم كرده ام

آشنایم؛ نیستم از فرقه ی بیـــــــــــــگانگان

 چند روزی دلبر دلخواه را گم كـــــــــرده ام

راستی، فاصله تا مرز آدمیت چقدر است؟