بی دردی خود به تنهایی دردی است بی درمان که چون طبِ جدید و قدیم در درمانش در مانده اند بالطبع نمی توانند دارویی،برایش تجویز کنند.آدمِ بی درد در قالب شعر استاد سخن نیز تعریف نمی شود: (بنی آدم اعضای یک پیکرند) بنای اخـــــلاق در جامعه وقتی فرو می ریزدکه افرادش به چنین درد پنهانی گرفتار شده باشند. دردِ بی دردی چون موریانه اخلاقیات انسان را می خورد و نابود می کند وقتی در نگاهِ آدم ها  ارزش ها به هیچ و پوچ بدل شوند وقتی سیر و یا گرسنه بودنِ همسایه و اقوام و خویشان برایمان یکسان باشد.وقتی فقط به فکر سفره ی رنگین و خورد و خوراکِ خویش باشیم خواسته یا ناخواسته دچار نوعی بی دردی شده ایم.این روزها زیاد دیده و شنیده ایم که مردم برای خیلی از اتفاقاتی که در کشور رخ می دهد از خود حساسیت به خرج نمی دهند و یا به عبارتی دچار نوعی بی احساسی و به من چه،شده اند و یا فقط  بر اتفاق غم انگیزی دل سوزانده و یا مساعدت می کنند که دستگاه عریض و طویل صدا و سیما تمام وقت، برایش تبلیغ کرده باشد. ولی در دنیای حیوانات این چنین نیست رفتار اجتماعی و ارتباطات،حس همدردی و همیاری در خیلی از حیوانات به مراتب از انسان بیشتر است  حتی با وجودِ خطر برای نجاتِ همنوع گرفتار شده ی خود اقدامات حیرت انگیزی می کنند که آدمیان را به فکر وامیدارند!.ولی وقتی وارد دنیای آدم ها می شویم؛عابری از هوش رفته و غرق در خون را مشاهده می کنی که در سطح خیابان،زیر چرخ اتومبیلی گرفتار شده و در اطرافش مردمانی را می بینی که فقط به عنوانِ تماشاگر صحنه برگردش حلقه زده اند،در آن طرف تر دردمندی از درد به خود می پیچد،بدهکار روی آمدن به محل زندگی اش را ندارد، نان آورخانه به هر علتی بی کار و بی در آمدشده، در همسایگی و خیابان، بین دو نفر نزاع در گرفته، در جایی دیگر،آن یکی با این یکی سال هاست در قهر زندگی می کنندو...برای هیچ کدام دل نمی سوزانیم و  کوچکترین احساس همدردی و تکلیف نمی کنیم  ولی برای  رفتن به مکه و کربلا و دهها اماکن زیارتی سر از پا نمی شناسیم.!!! اشکال عمده ی ما خود شیفتگی بودنمان است خود بزرگ بینی ما باعث شده کارهایی را در اولویت قرار دهیم که فقط موجب کسب محبوبیت مان شود می خواهیم بیش از پیش،مورد تحسین دیگران قرار گیریم.خود را توانا و گل بی عیب معرفی کنیم چنین تفکری باعث شده هیچ انتقادی را بر نتابیم.برای بزرگنمایی خودمان، از تریبون های مختلف، به تعریف از مردم شهر و دیارمان می پردازیم و آن ها  را بزرگ می داریم تا خود از قِبَل آن ها  بزرگ داشته شویم.نمی خواهم به تعریف و تمجیدهایی اشاره کنم که  سیاسیون از مردمانِ شهری و روستایی می کنند چون واقفیم تعریف یک رجل سیاسی از مردم، بیشتر جنبه ی بده بستانی دارد یعنی برای بدست آوردن رأی به طور موقت حرف هایی در مقام مردم یک شهر بیان می کند که تاریخ انقضایش تا بعد از شمارش رأی است و بعد از آن همه چیز فراموش می شود. وارد این گونه مساءل نمی شویم سخن بر سر این است که؛ مردم ما چندی است دچار حساسیت زدایی از نوع بی تفاوتی شده اند که البته پنهان کاری و متظاهر بودن هم می شود به آن افزود.شما همین بلیه طلاق را در نظر بگیرید زن و شوهری سال ها زیر یک سقف زندگی می کنند ولی ناگهان خبر جدایی و طلاق آن ها همه را شوکه می کند و یا در گروه سنی جوانان، شنیده و خوانده می شود زن و شوهری بعد از 1 یا 2 سال باهم بودن به محض کوچکترین بگو مگو سر از دادگاه در می آورند و بدون در نظر گرفتن عواقب عاطفی و عوارض جانبی  تن به جدایی می دهند آماری که اخیرا" رسانه ها اعلام کردن؛هر ساعتی 16 زوج طلاق می گیرند! همه ی ما این خبر تلخ را بارها خواندیم  و شنیدیم ولی  نه تنها هیچ صدا ی آه و ناله و ضجه ای برنخاست بلکه  همه بدون کوچکترین احساس، از کنار این اتفاق نامیمون و نامبارک گذشتیم و  می گذریم.واقعا" خلاف شأن تنها کشور شیعه در روی زمین نیست که نسبت به رباخوری،دزدی،کلاه برداری،کلاه گذاری،زنا و فحشاء،دادن و گرفتن زیر میزی و رو میزی،رشوه گیری و رشوه دهی ،طلاق و دعوا و اختلاف همسایه و اقوام و... بی احساس باشد؟چه کسی باید به فکر راهکاری باشد تا از این فاجعه ی بزرگ بدهمزیستی و ناهمزیستی و طلاق جلوگیری شود آیا  فکری به حال فرزندان طلاق کرده اید؟ وقتی آمارهای رسمی از طلاق روزانه 381 زوج در کشور خبرمی دهند و اعلام می کنند: هر ساعت 16 زوج در ایران از یکدیگر جدا می شوندیعنی.بنای خانواده ی ما در کوچکترین  مقیاس ریشتر مقاومت خود را از دست می دهند و فرو می ریزندچرا به فکر چنین زلزله ای که نسل آینده را تهدید می کند نیستیم؟هنوز هم حرف اول را مهریه های بالا می زند چشم و همچشمی کردن و هزینه های سرسام آور مراسم عروسی که بیشتر برای ترس از حرفِ این و آن بر یکدیگر تحمیل می کنیم بلایی شده که  متأسفانه،دامان مذهبی ها را نیز گرفته و موجب فخرفروشی آنان می شود.این ها و دهها درد بی درمان دیگر مثل خوره به جانمان افتاده و ما در غفلت ازاین همه مصیبت به فکر کلاه خود هستیم تا از گزند باد محفوظ باشد غافل از این که:آتش که گرفت خشک و تر می سوزد