یک ماه تحملِ گرسنگی و تشنگی یا روزه داری!!!
از کودکی عادتمان دادند منتظر جمعه باشیم. آن وقت ها مدارس چنین روزی را برای تنظیف و تفریح دانش آموزان در نظر می گرفتند، بازی های کودکانه مان نیز در چنین روزی تجلی می یافت. می خواهم بگویم: ما کودکان دیروز و امروز، هنوز هم منتظر آخرین روز هفته ایم. اسباب بازی های دوران کودکی را که به یاد دارید؟ تعلق خاطرمان به آن ها نه تنها کم نشده بلکه بیشتر نیز شده است؛ چرا که، بیش از آن دوره با اسباب بازی ها سر و کار داریم؛ خانه سازی، ماشین بازی، بابا و مامان شدن و... البته چیز های مهم تری را جا گذاشته ایم؛ دل مهربان کودکی و صداقت مان را، و الا اسباب بازی و سرگرمی هایمان را با خودمان آورده ایم و سرگرم بازی با آن ها شده ایم.
کاش صداقت، پاکی، مهربانی، یک رنگی، بی کینه بودن و... را با خودمان آورده بودیم.
از جمعه و یک روز تعطیلی گفتیم؛ امروز جمعه ی آخرین روز ماه مبارک رمضان است، تشنه و گرسنه ام مثل همیشه، مثل هر روز، از گرفتن روزه فقط همین را می دانم و بس، زبانم آزادانه به هرسو نیش می زند و لحظه ای از غیبت این و آن باز نمی ماند، نه تنها زبان، بلکه گوش و چشم و دست و پایم همین طور. بیچاره معده ام که نمی دانم به چه جرمی باید فریاد گرسنگی سر دهد و چرا باید تا مغرب فریاد بکشد! آها!! روزه دارم، ولی روزه داری که تنها دست شستن از خوردن و آشامیدن نیست.
هر چه هست بانگ اذان که بر آید؛ با همین روزه ی ریایی ام به همراهِ دیگر روزه داران به افطار می نشینم.!!!
می گویند: روزه را با لقمه ی حرام چه کار؟ در تمّنای لقمه ی حلال به این سو و آن سو می روم، وقتی در می مانم، نشانش را از این و آن جویا می شوم ریشخندم می کنند و می گویند: دیری است که صف ها ی لقمه ی حلال برچیده شده!! پیدا کردن این لقمه چون یافتن سوزن است در کاهدان ا!ا
با دهان روزه، قامت می بندم به نماز، تا یگانگی خدا را از فلب و زبانم بگذرانم، ایّاک نعبُد گویان، فقط از او کمک بطلبم و راه راست و هدایت را از او بخواهم، الله اکبر می گویم؛ گویی فراموش کرده ام برای چه و در مقابل کِه ایستاده ام ! با شروع نماز، گم شده هایم را می جویم، این خَم و راست شدنم نیز دیدن دارد. گویی خارج از اراده ام انجام می گیرد. آه نمی دانم چه می خوانم راستی رکعت چندم نماز را می خوانم؟
افکارم به همه جا سرک می کشد. برای توجیه اعمالم، همه را به شیطان ربط می دهم. اما کسی چه می داند؛ مدتی است شیطان مرا رها کرده و من به دنبال اویم خجالت زده ی شیطانم که باعث بدنامی اش شدم.
امروز هم روزه دارم؛ گرسنگی، کلافه ام کرده و تشنگی امانم را بریده است. تیک تیک عقربه ی ساعت توّجهم را جلب می کند. 7 ساعت مانده تا اذان مغرب، ولی این مدت گویی چون برق گذشت. از مناره های مساجد صدای اذان به گوش می رسد. خودم را به سفره می رسانم و در کنار روزه داران از شیر، خرما، فرنی، سوپ و... می خورم. باز هم می خواهم نماز بخوانم. کمی درنگ می کنم، وای برمن؛ سرعت عقربه ی زمان قابل توصیف نیست. چه زود می آیند و می روند، گویی غیبت کردن و تهمت زدن سرگرمی هایی است که به روند زمان کمک می کند. دروغ، لهو، لغو، مکر، کینه جویی، قطع رحم، بد قولی، بی رحمی، سخن چینی، قسم دروغ، سوء ظن و بدگمانی، کسب مال حرام، اسراف، بی حرمتی به والدین و بسیاری دیگر، ضد ارزش هایی است که با دهان روزه به آن ها خو کرده ام. با این همه روزه دار بودم و می خواهم افطار کنم!!! چه بد افطاری است افطاری که سفره اش تهی از صداقت باشد و در عوض، پر باشد از ریا و چند رنگی. چه سخت می نماید یافتن این لقمه. می خواهم در پی لقمه ی نان حلال باشم. تو نشانم می دهی؟ در کجا به جویمش؟ آها بهتر است برای پیدا کردن این لقمه از بازار سر در آورم. در گذشته رعایتِ مرز های شرع و حدود حلال و حرام در چنین جایی ممکن بوده است! اما پایم از رفتن باز می ماند وقتی می خوانم حدیثی را از رسول اکرم (ص) که فرمودند: منفور ترین مکانِ شهرها بازار است. اکنون در بدترین حالت قرار گرفته ام بر سر دو راهی و بن بست. گرچه این نیز نا میمون است؛ زیرا در آیه ی 27 سوره ی اعراف داریم که وقتی ما به بن بست می رسیم شیطان به سراغ ما می آید. تمام حساسیت زندگی ما بر سر دو راهی ها است. حضرت آدم هم سرِ دو راهی خوردن و نخوردن ماند. شیطان در سر دو راهی، وسوسه می کند. پس چه باید کرد؟ بهترین راه، استعانت از خدا و عقلمان است، باید به خدا اعتماد و توکل کرد. خدا به مادر موسی گفت: بچه ات را به دریای خروشان بسپار، این کار با کدام عقل سازگاری دارد؟ مادر موسی به خداوند اعتماد کرد، خدا به مادر موسی اطمینان داد که موسی را برمی گرداند و برگرداند.
باید درک کنیم که روزه، تنها تحمل گرسنگی نیست بلکه روزه ی قلب از روزه ی زبان بهتر است و روزه ی زبان بهتر از روزه ی شکم است. یادمان باشد ما در ضیافت خدا هستیم و بر خوان و سفره ی او میهمانیم.
اگر به جای هوایی شدن خدایی شویم و فقط در راه رضای او گام بر داریم؛
اگر به همان اندازه که مرگ را باور داریم قیامت را باور داشته باشیم؛
اگر بر روی مرز شناخته شده ی خودمان تردد کنیم؛
اگر حق و حقوق دیگران را به رسمیت بشناسیم؛
اگر شب های قدر را قدر بدانیم و دلی داشته باشیم که حتی در حق بد خواهانمان نیز دعا کنیم؛
اگر برای رضای خدا بنویسیم و بخوانیم؛
اگر گره گشایی و خدمت بی مِنّت کنیم ؛
اگر اگر اگر...
و اگر باور کنیم میزبان خداست؛
آن وقت این همه گرسنگی و تشنگی را تحمل نمی کردیم؛ بلکه روزه می گرفتیم و از کجا معلوم شاید از گرفتنِ روزه ی عام به روزه ی خاص و یا خاص الخاص می رسیدیم. کافی است باور کنیم میزبانِ این ماه خداست و ما مهمانش هستیم میزبان، سفره برای دل مهمان چیده است
میهمان گر نــــرود بر سر آن توهین است
پیشاپیش عید فطر بر شما مبارک باد