گويند پدر بزرگ مارا / يك روز فريب داده شيطان.

يك سيب بدو خوراند ،با زور /  رانده است ورا زباغ رضوان.

لج كرده پدر بزرگ سر سخت / لجباز هميشه هست بد بخت.

 

او همچو فرشتگان خوشبخت / اول كه بهشت بوده جايش.

شيطان زده گول وهول داده / يخ بوده و ليز خورده پايش.

سر،گركه تهي شد از فراست/ دل را كه كند زبد حراست.

 

از هول حليم رفته تو ديگ / از بس شكمو وساده بوده.

اسب هوس وهوا سواره / وز اسب خرد پياده بوده.

شيطان همه جاي در كمين است / تا بوده شعار او همين است.

 

آدم كه شكم پرست باشد / اين است ندامت  وسزايش.

بيجا خورد وبهشت بخشد / ماند ،چه به غير غم برايش.

يك گاز زسيب سرخ شيطان/ عمري متاسف وپشيمان.

 

اي كاش در آن دمي كه شيطان/ زد راه دلم زحكم يزدان.

مي راندمش از حريم رضوان /يك عمر نمي شدم پشيمان.

آن لحظه حواس من كجا بود / اي واي شكم عجب بلا بود.

 

گيرم كه زن هوا پرستش / با عشوه وناز داده دستش.

 كا ين خوشه ز خرمن جوانيست/ خورده است،نگفته از كه هستش.

هر مرد كه زن پرست باشد / تقدير،همين كه هست باشد.

 

ايكاش بشر نبود لجباز / در اول كار غور مي كرد.

يا با رفقاي عاقل خود / بيچاره نگشته شور مي كرد.

گر عقل به كله ي پدر بود / اولاد وي از چه بي پدر بود.