معلم عزیزم سلام

شاید وقتی نامه ام را بخوانی تعجب کنی که چه شده بعد از،این همه سال برای معلمِ انشای خودم نامه  نوشته ام؛ راستش را بخواهی خودم هم بنای نوشتن چنین نامه ای را نداشتم ولی دلم هوای دیدن مادرم را کرد، او که همیشه در قلبم جای دارد ولی چند سالی است در کنارم نیست، او که بر روی زمین بود و اکنون در... می خواستم به مدرسه بیایم و یک بار دیگر موضوع انشای مادر را بر صفحه تخته سیاه برایم بنویسی؛مگر نه اینکه مدرسه را قطعه ای از بهشت می دانند که خدا به زمین بخشیده است می خواهم امروز به یاد کسی برایت بنویسم که بهشت زیر گام های اوست.

 به یاد«مادر»یعنی کتاب نامکتوب مرارت ها و پروانه ی دشت ایثار،به یاد بهشت و یاد معلمم می خواهم نامه بنویسم، سال ها از وقتی که تو موضوع انشای مادر را بر روی تخته سیاه نوشتی می گذرد و من هنوز که هنوز است کودکانه آن را با خود زمزمه می کنم.

 نمی دانم چه بنویسم؛روز مادر است و  دلم هوای خواندن انشای دورانی را کرده که تو معلم کلاس بودی و من دانش آموز آن ،دلم هوای تخته سیاه و گچ  و میز و نیمکت کلاس را کرده،هوای همکلاسی هایم را کرده که با کمک هم انشای مادر را می نوشتیم،یاد روزهایی که وقتی می گفتی کی میاد انشا بخونه؟ دست ها بالا می رفت ما ..آقا ، ما ، آقا من بیام آ...؟ آقا اجازه من .... هنوز هم دوست دارم اولین کسی باشم که در کلاس انشا می خوانم 

 دوست دارم بازهم در زیر انشایم نمره ی 20 و آفرین تو را داشته باشم.

  دوست دارم دوباره موضوع انشایمان  توصیف مقام مادر باشد  و من در مدرسه ی امیر کبیر سویز روبروی بچه ها به ایستم و  انشایم را بخوانم،

مادر، یعنی صفا ،صمیمیت، صداقت و اقیانوسی از محبت، این هدیه های آسمانی مخصوص مادر است که در هیچ فصل، وضع و دوره ای رنگ نمی بازند.

می گویند:در این چند سال همه چیز تغییر کرده ولی ماد رهمان مادر است

 می گویند: ارزش ها و  ضد ارش ها عوض شده اند،  اما مادر همان مادر است.

می گویند:حرمت ها، شکسته و یا نادیده گرفته می شود،اما،مادرهمان مادر است

می گویند: خانه ی سالمندان گسترش یافته و فرصت ها برای فرزند بودن از دست می روند اما مادر مادر است

می گویند: باگسترش تکنولوژی و زندگی ماشینی از دیدن و همنشینی مادر و شنیدن کلام او محروم شده ایم اما مادر مادر است

آری مادر مادر است و من و تو...؟

 دلم هوای آن دوره را کرده ،می خواهم یک بار دیگر انشا یی را که در وصف مقام مادر نوشته بودم برای مادرم بخوانم  و زیر چشمی لبخند رضایتمندانه اش را تماشا کنم .

 دوست دارم؛بازهم ،انشای مرا مادرم دست به دست به چرخاند و به همه نشان دهد، 

دوست دارم؛ نمره ی بارک الله را از پدرم و استادم داشته باشم

دوست دارم؛ بازهم  اولین کسی در کلاس باشم که دستم به نشانه ی آمادگی خواندن انشاء بالا می رود

دوست دارم ؛ وقتی که انشا می خوانم رضا اشرفی پور با رفتارش مرا بخنداند و هر دویمان، توبیخ شویم،

 دوست دارم؛  روز مادر پای تخته و رو بروی بچه های سویز و بهمن آباد، با صدای بلند این طور انشا بخوانم:

مادر خیلی چیز خوبی است .

چون خیلی برای آدم زحمت می کشد و خیلی آدم را دوست دارد .

مادر ما را چند ماه توی دلش نگه می دارد تا ما بزرگ بشویم .

 وقتی که به دنیا می آییم

مادر به ما شیر می دهد و وقتی بزرگ شدیم

برای ما شام درست می کند

و لباسهای ما را می شورد تا برویم مدرسه .

بعد به ما دیکته می گوید و اگر بیست بشویم

به ما می گوید آفرین پسرم و ما را بوس می کند .

 بعد وقتی بزرگ شدیم می رویم سربازی مادر گریه می کند .

بعد که زن می گیریم به زن ما طلا می دهد

و شب عروسی بازهم برای ما گریه می کند .

مادر برای ما خیلی زحمت می کشد

و از همان روزی که ما به دنیا می آییم

برای ما گریه می کند تا وقتی که می رود پیش خدا .

او چیزهایی را که خودش دوست دارد بخورد نمی خورد تا ما بخوریم و زود بزرگ شویم.

او می گوید : پسرم درس بخوان تا دکتر و مهدس شوی

ما باید مادر خود را دوست داشته باشیم و نباید او را اذیت کنیم

ما باید لباس های خود را تمیز نگه داریم تا مادرمان خیلی کار نکند.

کسی که مادر خود را ناراحت کند خدا او را به جهنم می برد

او به ما شیر داده تا وقتی بزرگ شدیم نگذاریم کار کند او خیلی زحمت می کشد

ما هر روز که از خواب بیدار می شویم باید به مادر خود سلام کنیم هر وقت هم از بیرون به خانه رفتیم باید سلام کنیم

ما باید دست مادر خود را ببوسیم.

ما باید ما باید...

این بود انشای من آقا اجازه بشینیم آقا؟

معلم: آفرین  آفرین براش دست بزنید....