سنت های حسنه در گذشته و حال
سنت های حسنه، یکی یکی رفتند و می روند. در فراقشان، سیاه نپوشیدیم و اشکی نریختیم. چه می گویم؛ حتی اندکی ناراحت هم نشدیم. حق داشتیم. ترسیدیم دهاتی و امل مان بخوانند. حتی محل تولدمان را انکار کردیم. وقتی کسی می خواست هویت مان را بداند، پدر و مادرمان را دهاتی و خودمان را تهرانی جازدیم. مدرنیته را به دورترین نقطه ی روستاهایمان بردند تا تتمه ی سنت را از ما بگیرند و گرفتند. از سال ها پیش، صدای پایش را می شنیدیم؛ ولی باورمان نمی شد. دکتر شریعتی که رحمت خدا بر او باد فرمود: دوغ و کره و تخم مرغمان را از سفره هایمان برچیدند و به جایش نوشابه ی کوکا و پپسی مان دادند. آری؛ سنت های حسنه ی کشورمان رفتند و می روند که شب نشینی و دورهم بودن هم یکی از آن هاست. در گذشته ای نه چندان دور، دید و بازدید های خانوادگی جزء ثابت زندگی ها و مؤثر در تمام زوایای گذران عمر بود. بسیاری از شب ها، خصوصا" در زمستان ها که شب های طولانی تری دارد، دو یا سه خانواده گرد هم می آمدند و از همه چیز سخن به میان می آوردند و از همین رهگذر به فراخور توانایی و احساس مسئولیت خود به یک دیگر کمک می کردند. در واقع در همین آمد و شدها، هم بستگی و دل بستگی ها و نزدیک شدن باورها و ذهنیت ها، خود به خود استحکام افزون تری به کل جامعه می داد و به اخلاق جمعی کمک می کرد و از همین منظر، خود خواهی ها کم تر و خوبی ها بیش تر می شد. گفتگوی چهره به چهره و کتاب خوانی و گفتن خاطرات شیرین و گل گفتن و گل شنیدن از دیگر سرگرمی های شب نشینی آن دوره بود. هرچه می گوییم مربوط به گذشته است؛ همان چیزی که فرزندانمان از آن بی خبرند. چه باید کرد؟ روز به روز زیستن های تصنعی بیش تر گسترش می یابد. صنعت زدگی بیماری بزرگ ماست. «بازندگی» را زندگی اش می نامیم و از مرگ تدریجی یک دیگر غافلیم. حتی سلام را که کلید رابطه هاست، گم کرده ایم و در تنهایی وحشتناک به سر می بریم
اکنون، سؤال این است که خلأ رو به تزاید دید و بازدیدهای خانوادگی را چه چیزی پر می کند؟ مسلما" پاسخ به این سؤال نیازمند بررسی همه جانبه و کارشناسانه ی جامعه شناسان و روان شناسان است؛ زیرا امروزه زندگی تعریف دیگری به خود گرفته است و مردم دوندگی را جای گزین زندگی کرده اند. فراموش شدن سنت ها منحصر به شهرنشینان نیست و نمی توان آن ها را مقصر دانست؛ بلکه در روستای دوری مثل بهمن آباد ما که در گذشته، این گونه سنت ها جزء لاینفک فرهنگشان به شمار می رفت،سال هاست از نفس افتاده و کسی رغبت به انجام آن ندارد. تنها چیزی که از آن دوره به یادگار مانده، خاطرات نشستن زیر کرسی،خواندن کتاب های امیر ارسلان و قصص الانبیا و نیز تعریف قصه های قدیمی و پذیرایی کردن از مهمانان با چای، خرما، مویز، زردک (هویج) و... است. در بعضی از روستاهای سبزوار، بزرگ ترها با مطرح کردن چیستان برای جوانان، موجب سرگرمی و شادی بیشتر آن ها می شدند.نمونه ای از چیستان ها که در بعضی از کتاب ها آمده چنین است:
آن چیست که در بـرگ سـیـاهــی داره
رخـت سـیـه و ســبـز کــلاهـــی داره؟
پوستش بکنند و سینه اش چاک دهند
در حـیــرتــم ایـن چــه گــنـاهـی داره؟
(بادمجان)
پایین سنگ و بالا سنگ، بالاش دو لوله ی تنگ، بالاش دو سیب قرمز، بالاش دو شمع روشن، بالاش کمون رستم، بالاش تخت سلیمون، بالاش بازار ریسمون، بالاش گِلّه ی گُسپَن.
(صورت و سر انسان)
عجایب صُنعتی دیدُم که شش پا و دو سر داره
عجایب تر از آن دیدم که دُمبی در کمر داره
(ترازو)
حُقّه که وَر حُقّه خورَه، وُر صدف نقرُه خورُه، بالاتِرش آهنگری، بالاتِرش روغنگری، بالاتِرش آینه کاری، بالاتِرش تیرِ کمون، بالترِرش تخت رِوون، بالاتِرش دِرَخ نشون؟
(صورت و سر انسان)
اکنون ما هستیم و آن همه، سنت ها و داشته های گذشته ای که ندانسته درمرگشان پای کوبی و دست افشانی کردیم تا متجددمان بخوانند و در عوض زندگی وحشتناک تنهایی و افسردگی و اضطراب را پذیرفتیم تا از مدرنیته دور نمانیم. به نظر شما چه باید کرد؟ آیا می شود .دوباره چنین سنت های حسنه ای را احیا کرد؟
تشریح کامل چیستان:
پاین سنگ و بالاش سنگ (دندانها)
بالاش دولوله تنگ (بینی)
بالاش دو سیب قرمز (گونه ها)
بالاش دو شمع روشن (چشم ها)
بالاش کمون رستم (ابروها)
بالاش تخت سلیمون (پیشانی)
بالاش بازار ریسمون (موی سر)
، بالاش گِلّه ی گُسپَن (سر)
حُقّه که وَر حُقّه خورَه، (لبها که به هم می خورد)
وُر صدف نقرُه خورُه(وقتی دندان ها به هم می خورد)
بالاتِرش آهنگری(دندان بالا و پایین)
بالاتِرش روغنگری(بینی)
بالاتِرش آینه کاری (چشم ها)
بالاتِرش تیرِ کمون(ابروها)
بالترِرش تخت رِوون(پیشانی)
بالاتِرش دِرَخ نشون( موی سر)