قدر بودی و قدرت را ندانستم، خواندمت و حتی گریستم اما نه عاشــــقانه،

چه فرصتی را از دست دادم نمازی که در آن عشق نیست فرشته قـــــــــــهر

میکند دعا در هوا گم می شود و اشک هم چاره ساز نیست. ابرها تند تند می

 روند و می گذرند چه فرصتها که برای عشق ورزیدن به باد هوا می روند زمــان

 به سرعت می گذشت . فرصت ها بودند که چون ابر در گذر بودند؛فرصت های

عاشقی ،فرصت های رسیدن و یکی شدن: پیش از آنکه در یابیم نیمــــــی از

ماه گذشت و فرصتهای عاشقی بود که از کف  می رفت و من غرق تماشای

 یا رب یارب گویان و مثل همیشه بازمانده از قافله.

چه فرصت نابی برای بهشتی شدن ،برای عروج،برای بازگشتن به خـــــدا و

چسباندن روح به خدا. وقتی پشیمانی، شکل مجسم  ستــــاره می شود.

شب قدر، شب عشق ورزیدن یعنی باز گشتن به حریم یار،یعنی پایان ایــــن

 دالان،بزرگ شدن و پوست انداختن است.بازگشتن به او که همه ی عشق ها

 از او ترانه می سازند.برق هر ستاره دمیدن روءیاست برای زندگی.حـــــالا بر

دیوار تنهایی، از کودکی و خاطرات کویر، می نویسم و نقش رخ یار مــــی زنم .

بازهم امیدوار برجانماز عشقبازی به سجده می روم و قامت می بندم به مهر

ورزی که نماز عشق ورزیدن و عشق ورزیدن بی رخ یار معنی ندارد. می خواهم

 قامت ببندم به مهر ورزی و عشق ورزیدن .خاطرات کویرم رامــــرورمی کنم، به

دنبال دل کودکانه ام میروم تا از آنچه که اکنون دلش می نامم تبری جویم.

 ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم /  ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما