سلام

از امروز سلسله نوشته هایی تحت عنوان خاطرات من ازکویر با نگاهی

به زندگی و آداب و رسوم روستایی در گذشته و حال تقدیم حضورتان

 خواهد شد. در ادامه خواهیم دید که چه مقدار از زندگی دیروز دستخوش

 افکار امروز قرار گرفته است.مطمئن باشید که خواندنش خالی از لطف

نیست مخصوصا" که این نا چیز بصورت  کوتاه و گویا در اختیارتان قرارخواهد

 گرفت.

جانم برایتان بگوید: تولد یافتم در منطقه ای کویری ، با مردمانی به غایت

صبور و دلارام و دلشاد که به گواهی دستهای پینه بسته شان برای بدست 

آوردن رزق حلال از بام تا شام در کار و تلاش بودند و آرام و قرار نداشتند. 

دوره ی کودکی ام بانشستن بر سر سفره ای پاکیزه  و در کنار چنین

 انسان های سخت کوش و خداجویی آغاز شد. روزها بخوبی و در کنار

دوستان می گذشت در کوچه و خیابان خلوت و بدور از دود و بوق و هیاهو

 مشغول بازی کودکانه ام  بودم کمی که بزرگتر شدم به تماشای چشمه ی

آبی می نشستم که از دل کوه می جوشید و  بی منت  خود را به کویر خسته

 و تشنه می رساند تا انسانها و گیاهان و چرندگان و پرندگان را سیراب کند.

من از دیدن کاریز یا قنات سیر نمی شدم و اکنون نیز پس از گذشت سالها 

همان حالت کودکانه ام را دارم زیرا هر وقت گذارم به زادگاهم می افتدبی

درنگ خودم را به کاریز میرسانم تا به کسانی که در چند صد سال پیش از

 اسلام یک چنین کار با برکت و ماندگاری را به سامان رسانده اند و نامشان

 را جاودانه ساخته اند درود فرستاده باشم.

 یکی دیگر از کارهای من رفتن به صحرا و مزارع گندم زار و جوزار بود نمی دانم

 چرا هر روز قد و قامتم را با ساقه های گندمی که خوشه هایشان همچون

تاجی از مروارید بر سرشان خودنمایی می کردند اندازه می گرفتم.و یا به

 تماشای رقص گیاهانی می نشستم که گویی با آهنگ دلنشین نسیم

 صبحگاهی به رکوع و سجود  می رفتند و برای رهگذران دست افشانی

می نمودند. 

 

پایان قسمت اول