چهره ی سرد زمستان کنار رفت و مژده  آمدن تورا چلچله ها خواندند

 اما از رفتنت کسی نگفت چون هیچکس نتوانست با آنهمه اشکهای ریخته

 از دوریت زبان به سخن بگشاید.

باآمدنت جشن در زمین به پا شد که تا تمامی فصلها و روزهای عمر می ماند.

با آمدنت زیبایی را به ما هدیه کردی.

مهربانی ات را از یاد نمی بریم تو خُلق معتدلی داشتی،

نه گزنده بودی و نه سوزنده،

 همیشه ملایم و فرحبخش بودی

کاش با الهام از تو ما نیز گزنده و سوزنده نبودیم ولی افسوس

 کاش می توانستیم در روابطمان بدور ازهرگونه افراط و تفریط مناسبات

ثمر بخشی را پی ریزی کنیم.

شاید تو هم از رفتن گلایه داری اما این سفر زمان است که می آید و می رود.

دریغ از یک لحظه احساس سبز شدن ما آدمها.

فقط از این گذشت ثانیه ها آموختیم که امروز بهار است و فردا فصلی دیگر

اما ندانستیم که در رنگارگی فصلها هرچه هست آیات خداست

 که ما نمی بینیم

ای لحظه ها کاش برای یک لحظه می ماندید تا ما همقدم شما شویم

 و باهم بگذریم.

از آمدنت همه ی دنیا لباس شادی می پوشند و با رفتنت انگار زندگی

 متوقف می شود

دلم می خواهد دوباره تو را ببینم اما این بار بانگاه منتظر و قلبی عاشق

 دلم می خواهد  تا آمدن دو باره ات با دلی لبریز از  عشق بهاری باشیم 

   تا خزان غنچه ها و  شکوفه های زندگی مان را پر پر نکند.

هر چه بود گذشت

 نمی دانم تو از بهار گذشتی یا بهار از تو گذشت 

و نمی دانم  زندگی ات خزانی است یا بهاری

امید وارم بهاری و سبز باشی