داستانسرای خلیفه
بی خوابی بر عبد الملک مروان خلیفه ی اموی راه یافته بود.
هر چه کوشید، هر چه غلطید، بی نتیحه بود و خوابش نبرد. دستور داد برای سرگرمی و وقت گذرانی، داستانسرای مخصوص را احضار کنند.
داستانسرا از داستان های گذشتگان و لطائف پیشینیان، مطالبی نقل کرد.
یکی از قصه هایی که برای خلیفه گفت این بود:
جغدی (فاخته ای) در موصل سکوت داشت و دارای پسری بود. جغد دیگری در بصره ساکن بود و دختری داشت. روی سوابق دوستی که این دو با هم داشتند، جغد موصلی دختر جغد بصری را برای پسرش خواستگاری کرد. جغد بصری با این وصلت موافقت نمود. ولی گفت مهر دختر من یکصد شهر ویران و خراب است. در صورتی که بتوانی چنین مهری بپردازی دختر من به همسری پسرت در خواهد آمد.
جغد موصلی فکر کرد و گفت:
الآن من قدرت پرداخت چنین مهری را ندارم ولی اگر این والی که بر ما حکم فرماست، خدایش به سلامت بدارد تا یک سال دیگر بر سر کارش باشد، آن چنان شهر ها ویران خواهد شد که پرداخت مهریه ی مورد نظر بر من بسیار آسان خواهد بود.
عبدالملک که تا آن لحظه بر بالش نرمی لمیده بود و به داستان ها کم و بیش گوش می داد وقتی این داستان را شنید، بی اختیار برخاست و نشست و گویا از خوابی گران بیدار شده باشد، روش حکومت خود را تغییر داد و به شکایات مرد رسیدگی کرد و داد مظلومین را از ستمگران گرفت و وضع فرمانداران خویش را تحت نظر قرار داد که بر مردم اچحاف نکنند و مملکت را به ویرانی نکشانند.
منبع: سراج الملوک ابی بکر طوسی