من اگر پیرم ولی مغز جوان دارم هــــــــــــــــنوز
این شعر را در حالی فی البداهه سرودم که من و پسرم در باره ی پیری و جوانی به صورت طنز آمیز با هم صحبت می کردیم. اگر پخته نیست شاعرش ناپخته است.
من اگر پیرم ولی مغز جوان دارم هــــــــــــــــنوز
دردل خود آرزوهای گران دارم هـــــــــــــــــــــنوز
مغز من هر گز نگشته خسته از چرخ زمــــــان
تیر هایم را رها ننموده ام من از کمـــــــــــــان
گرچه در ظاهر نشسته برف پیری بر ســـــرم
لیک احساس جوانی می نماید پیکــــــــــــرم
آرزو گویند هر گز بر جوانان عیب نیســـــــــــت
آرزوها بهر من مفتاح باب زندگی اســـــــــــت
آرزوهایم تمامی مثل گل ها غنچه انــــــــــــد
از میان این همه گل اندکی بشکفته انــــــــد
گر خدا یاری کند کارم به سامان می رســد
دست من بر دامن خسرو خوبان می رســد
بس کن ای قاسم مگو از آرزوهـــــــــای دراز
اندکی اندیشه کن در خلقت پر رمـــ ـز و راز
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم دی ۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۳۸ ب.ظ توسط قـــاسم بهمـن آبادی
|