نامه ای که پیک برایم همی آورد.

قاصدی خط نوشته ای از مرکز گپُ وگفتی، یا همان مصاحبه گری تقدیمم  بداشت وگفته نمود که کثیری از روایت گران لحظه ها را شمارش همی کنند تا آنها پرسش کنند وتو جواب همی گویی، به ظاهر، تواضع  پیشه نمودمی که مرا چه به این امر مهم، چه آنکه نفراتی را درعلوم و مهارت از خویش بالاتر، دیده و ز کلامشان به هرها بردمی مهمتر آنکه صاحب دیوان را نظر باید که چه کسی را  به سابقه ا ی بهتر وکدام کس اهلیت علمی و استحقاق بزرگی دارا باشد.این را گفته داشتمی ولی الحق که اندرونم دگر چیزی گفته می نمود وآن رشک وحسد بود ،چه آنکه حکما گفته دارند: حسادت خود به تنهایی چندین مرض بدون درمان می باشد و من درهمه ی ایام خویشتن را غرق دراین ناخوشی می دیدمی و دگر نا خوشی تکبّری همی داشتمی که از رعنایی در سرم آشیانه همی کرده بود و آن طویل  شرحی دارد که  دگر وقت می خواهد تا برایتان گفته نمایم.هرچه بود مرا بر جایگاهی مرتفع تر،ازاندازه ام گذاشتندی و خویش را چنان وانمود کردمی که آنان مرا داناترین و مّلاترین دانند و با تکبری فزون تر بر جایگه جلوس کردمی و عمده پرسش ها را یکان یکان گفته می داشتند و من بادی به غبغب  نا داشته انداختمی و با نخوتی تمام جواب ناقص علمی دادمی و برای آنکه دانسته نشود که مرا علم کافی نباشد از دری دگر حرفی بی ربطی زدمی ولی تکبر را در سینه و سر داشتمی، و صد البته که هم اکنون برایم کرسی هایی از ریاست و کیاست و حکمیت دادندی و مرا رییس الرُسّا خوانده کنند و مواجبی از خزانه بر خوردار شدمی، اما،ناگه آنچه را حکما فرمایش داشتندی مرا به خاطر آمدی و غمی ا فزون در اندرونم جای نمودی،از جمله آ نکه بزرگان گفته اند:علم که موجب بر طرف شدن تکبر است،مردم زبون سرشت را سبب زیادتی کبر و غرور می گردد، مانند روشنی نور خورشید که با آنکه سبب دیده وری تمام خلایق است،موجب کوری بوم می گردد.این نیز بدانستمی که کسی را چون دو زبان در دهان باشد،برسخن او هیچ اعتمادی نشاید.و در ثانی،انسانی که عالم باشد را غرور نشاید،ناگه مرا در خاطرآمد که بزرگان گفته داشته اند که علم را سه پله بود در پله ی اول غرور پیدا همی شود و در پله دویم به بزرگتر از خویش و عظمت ها نظاره همی کند و خویش را خرد انگارد و در پله ی سیم خود را ذره انگارد و غیر از خویش را عظیم شمارد.من وقتی علم خویش را نظاره همی کردمی به دیدمی که منصب را در غصب خود دارمی و مرا که ملایی ندانم چگونه ادعای دانش داشتمی؟ قلمی را که با آن بیجا نوشته می کردمی شکستمی و صداقت و جوانمردی همی پیشه نمودمی و به کارگری ساده تن دادمی و اکنون هدفمندانه زندگی همی دارمی لقمه نانی وجرعه آبی هدفمند نوش نمایم وخدای را سپاس دارمی که مردمی بی هدف را هدفمندی دادنی دگر بی هدف نباشیم ونیابیم ومن نیز از صدارت وسیاست بیزاری جویمی. شما را چه نظر باشد کار نکو کردمی؟