گپی با خدا

شبی در خواب دیدم که با خدا در حال گفتگو بودم.خداوند از من پرسید،پس می خواهی با من گفتگو کنی؟به آرامی سرم را بلند کردم وگفتم:البته اگر وقت داشته باشید.خدا لبخند زد وفرمود وقت من ابدی است،به من بگو که چه سئوال هایی در ذهنت نقش بسته است؟سپس از او پرسیدم:باریتعالی چه چیزبیش از همه در مورد انسان هاشما را متعجب می سازد؟خداوند در پاسخ فرمود:این که بندگانم از بودن در دوران زیبای کودکی ناراحت وغمگین می شوندوهمواره برای بزرگ شدن شتاب می کنند وبعد از بزرگ شدن در حسرت روزهای ساده ی کودکی می گریند.بندگانم سلامتی خود را به پول می فروشند وسپس همان پول راصرف بازیابی سلامتی خود می کنند.بندگانم در مورد آینده نگران هستند واین نگرانی موجب فراموش کردن زمان حال می شود آنها نمی دانند که در حال زندگی می کنند یا در آینده. گاهی اوقات هم چنان زندگی می کنند که گویی مرگ با آنها فاصله ی زیاد دارد وچنان چهره در نقاب خاک د ر می کشند که پنداری هیچ وقت زنده نبودند.آن وقت خداوند دستان مرا گرفت ومدتی سکوت در میان ما جاری شد.سپس بازهم به خدا گفتم:شما خالق یکتای کائنات وانسان ها هستیدبه عنوان منبع بزرگ نور وقدرت،دوست داری انسان ها چه درس هایی بیاموزند؟خداوند دوباره لبخند زد وفرمود:بندگانم باید بیاموزند که نمی توان دیگران را به امری چون دوست داشتن مجبور کرد،اما می توان به گونه ای رفتار کردکه محبوب دیگران شد.بندگانم باید بدانند که نباید خود را با دیگران قیاس کنند.آن ها باید بدانند که ثروتمند کسی نیست که دارایی اش زیاد است.ثروتمند کسی است که نیازش کمتر باشد.انسا نها باید بیاموزند که کمتر از چند ثانیه می توانند دل کسانی راکه دوستشان دارند،بشکنندوسا ل ها وقت لازم خواهد بود تا این زخم ها التیام پیدا کند.انسان ها باید با بخشیدن،بخشش را بیاموزند.انسا نهاباید یاد بگیرند که همیشه کافی نیست که دیگران را ببخشند بلکه باید خودشان هم خود را ببخشند وبدانند که من این جا هستم.

 باتشکر از آرش میری خانی