با خودش می گفت: الاهی هیچکس گرفتار نشه
با خودش می گفت: الاهی هیچکس گرفتار نشه
گفتم :گرفتار چی؟
گفت: گرفتار کوری
گفتم : قبول دارم این که آدم جایی رو نبینه خیلی سخته
گفت: اون کوری نه
گفتم مگه ما کوریه دیگه ای هم داریم؟
کفت: آره دوست عزیز خیلی بد وناراحت کننده است که آدم کوردل باشه ونتونه پلشتی های خودشو ببینه آدمی که دلش کورباشه حتی زیبایی های پیرامونشو بد وزشت می بینه،آدم کور باطن حتی قبو ل نداره که دچار کوری شده، آدم کوردل دچار بی دردی می شه.
گفتم: بی دردی که خوبه
گفت: اتفاقا" بدترین درد بی دردی است
گفتم : مرد حسابی ما سرکاریم؟آخه بی دردی هم شد درد؟
گفت: فکر می کنی بی دردی کم دردیه که آدم درد جامعه رو درک نکنه،درد خانواده شو درک نکنه،ندونه همسایش ودور وبرش سیر می خوابن یا گرسنه، هر اتفاقی که در کنارش بیفته براش فرقی نکنه،آدم بی تفاوت وبی نظر وبی مسئولیت باشه ، این انسان نما از هر کوری کورته واز هر بی دردی بی دردتر،وقتی آدم چشم ظاهر بین داشته باشه ولی واقع بین نباشه ،وقتی حاضر به شنیدن حرف حق نشه،و...اینها درد بی دردیه
گفتم: قانع شدم حالا چکار کنیم کور و بی درد نباشیم ؟
گفت: هیچی آدم باشیم همین حیوانیت رو ول کنیم
گفتم:بیشتر توضیح بده
گفت: از قرآن برات می گم که می فرماید:آیا در زمین به سیر و سفر نپرداخته اند تا(از دیدن ویرانه های کاخ های ستمگران) کمی به خود آیند وبه تفکر واداشته شوند ودلهایی به هم برسانند که بدانها حقایق را دریابند وگوشهایی داشته باشند که بدانها (اخبار جباران وندای وجدان وضجه ی یتیمان وصدای دل ومعنویت وانسانیت را)بشنوند:چرا که این چشمها نیستند که کور می گردند بلکه این دلهای درون سینه ها هستند که نابینا می شوند (حج /۴۶)