صیقل روح بشر شادی و غم
زندگی هم غم و هم شادی داره
مثل بچگی هامون بازی داره
یادته بازی هامون با خنده بود
گاهی بین خنده هامون گریه بود
قهر می کردیم دو باره آشتی کنون
کدورت ها می رفت از دل ها برون
تا اینکه ما مثلا" بزرگ شدیم
با سواد و قوی و سترگ شدیم
سرِ هیچ از همدیگه قهر می کنیم
شادی رو بر خودمون زهر می کنیم
ادعا داریم که خیلی عاقلیم
ولی شوربختانه از خود غافلیم
قد کشیدیم ولی کودکیم هنوز
کاش نمی شدیم اسیر مُدِ روز
اسباب بازی های وقت کودکی
شده دوست داشتنی های زندگی
زن و شوهرها همش بگو مگو
گوشی هاشون پره از راز مگو
بیرونِ خونه زن و شوهر طلا
توی خونه زهرِ عقرب و بلا
از کودک گرفته تا جوان و پیر
نبودیم و نیستیم انتقاد پذیر
هر کسی میگه که بهتر می دونه
چرخ زندگی رو خوب می چرخونه
صبر و طاقت نداره نسل جوون
انگاری سیر میکنه رو آسمون
نمی خواد پله پله بالا بره
می خواد صد تا پله رو یکجا بره
امان از همچشمی این بلای جان
که به هم ریخت خانه مان و آشیان
زن و شوهرها را کرد از هم جدا
بچه های بی گناه شدن فدا
کجا رفت اون صفا و اون قناعت
خرج می کردیم قدرِ دخل و بضاعت
شش هفت تا بچه بودیم با دو اتاق
مطبخ و آشپزخونه با یه اجاق
خونه ها گرم می شد از مهر و و فا
بین مون عشق بود و دوستی و صفا
بودیم از احوال خویشان با خبر
روابط با همسایه قند و شِکر
زندگی باور کنیم سختی داره
بعد از سختی ها راحتی داره
قله را بنگر کجاست و ما کجا
میشه رفت بالا به امید خدا
کن دعا قاسم که چرخ روزگار
بر مراد چرخد به لطف کردگار