چشم و همچشمی حتی بعد از مرگ!
مرا جایی دفن کنید که مردم پشت سرم حرف نزنند
قلم، دل را در ثبت خاطرات یاری می کند و آنچه را دل می گوید مکتوب می کند
گاه دل تمنای یک کرسی داغ و یک مجمعه روی کرسی و یک استکان چای داغ با طعم لبخند مادر را دارد
و گاه تمنای یک شب نشینی ساده و بی آلایش که نه مهمان احساس خستگی کند نه میزبان
و تمنای دوری از چشم و همچشمی چیزی که عمل کردن و بر آوردنش محال است
ای دل نازنینم! مگر می شود به روزهایی بر گشت که سادگی و صفا و یکرنگی و محبت رایج و چشم و همچشمی در بین مردم ناشناخته بود؟
چشم و همچشمی و به رخ کشیدن، چون خون در قلب مان جریان دارد چه می گویم؟چشم و همچشمی نه تنها تا دم مرگ که تا بعد از مرگ هم ما را رها نمی کند
چشم و همچشمی در همه ی عرصه ها تاخت و تاز دارد همین یک ماه پیش بود که می خواستم فرزندم را در یکی از دبستان های دولتی ثبت نام کنم کمی که فکر کردم دیدم وقتی پسر عمه ی فرزندم با اینکه خودشان در پایین شهر زندگی می کنند ولی فرزندشان را در بالا شهر و در مدرسه ای ثبت نام کرده اند که هم اسم و رسم دارد و هم هزینه اش بالاست من چطور می توانم حرف دیگران را تحمل کنم با خود فکر کردم اگر فرزندم را در یک مدرسه دولتیِ پایین شهر ثبت نام کنم مردم چه می گویند؟
آری دلک نازنینم! چشم و همچشمی حتی در انتخاب قبر هم می تازد به همین دلیل در وصیت نامه ام نوشتم بخش قابل ملاحظه ای از اموالم را برای انتخاب محل قبرم در نظر بگیرند تا مردم بعد از مرگم پشت سرم حرف نزنند...
ادامه دارد